The Untamed - Part 5

688 105 4
                                    

درو باز کرد و همینطور که میرفتن داخل گفت:
_ببینم تهیونگ مهارتای دیگه ایم داره؟
یونجون در حالی که پشت سرش وارد اتاق میشد و درو میبست گفت:
_آره خب واسه یکی دوتا تبلیغاتش که مثل فیلم بودن نشون داد میتونه بازیگر خوبیم باشه...تاحالا یکی دوتا پیشنهاد فیلم و سریالم داشته ولی خب قبول نکرد...مدلینگ رو بیشتر دوست داره و فک میکنه تو همین زمینه بیشتر میدرخشه
جیمین_بنظرم اشتباه میکنه...اگه تواناییشو داره باید بازیگری‌ام امتحان کنه شاید برعکس تصورش اونطوری بیشتر معروف شد، تهیونگ چهره ی فوق العاده ای داره
با اشاره به یونجون فهموند که بشینه و خودشم رفت پشت میزش نشست.
دستاشو روی میز گذاشت و گفت:
_بنظرم باید یه کاری کنیم که راضی بشه...کمپانی ما میتونه خیلی ارزش تهیونگ رو بالاتر ببره و این بیشتر به نفع خودشه
یونجون_آره خب من اینا رو میدونم...آروم آروم باید پیش بریم اما الان وقتش نیست چون متاسفانه کمپانی قبلی تا میتونست ازش کار کشید واسه همین هم خیلی عصبی شده هم خیلی خستس
جیمین_متوجهم...ماهم مزاحم استراحتش نمیشیم
یونجون_راستی میشه باهات راحت باشم جیمین شی؟
جیمین_معلومه
یونجون_راستش فک میکردم رئیس کمپانی مشتاق باشه با تهیونگ ملاقات داشته باشه ولی انگار اینطوری نیست
جیمین همینطور که لبخندی میزد گفت:
_ایشون الان کره نیستن...واسه ی یه ایونت دعوت شده بودن که باید میرفتن دبی وقتی برگردن مطمئنا دیداری با تهیونگ خواهند داشت
یونجون_که اینطور...پس اشتباه فک میکردم
جیمین_نگران نباش..‌.خود رئیس بیشتر از من به اومدن تهیونگ اصرار داشتن
یونجون_خیلی خوبه...خیالم راحت شد
جیمین_نوشیدنی چیزی میل داری بگم بیارن؟
یونجون_قهوه بدون شکر لطفا
جیمین سری تکون داد و تلفن اتاقش رو به تلفن منشیش وصل کرد و ازش خواست دوتا قهوه براشون بیاره.
رو به یونجون کرد و گفت:
_هر سوالی که برات پیش اومد بپرس
یونجون کمی مکث کرد و پرسید:
_اخلاق رئیس چطوره؟ آدم بد اخلاقیه؟
جیمین خندید و جواب داد:
_ببینم نکنه عکساشو تو اینترنت دیدی؟...ظاهرش یکم خشن بنظر میرسه ولی نه اینطوری نیست...باهاش که حرف بزنی میفهمی چقد خوبه
یونجون_آره اونجا دیدم عکساشو...خیلیم جوونه واسه ی اداره ی همچین کمپانی بزرگی اصن فک نمیکردم رئیس کمپانی دریمرز انقد جوون باشه
جیمین_پدرش کمپانی رو بهش سپرد...میخواست دیگه خودشو بازنشسته کنه
یونجون سری تکون داد و گفت:
_ولی خیلی کارش درسته که انقد خوب کمپانی رو کشید بالا و تبدیلش کرد به اینی که الان هست
جیمین_دقیقا...کارشو خوب بلده و وقتی یه هدفی داشته باشه همه ی تلاششو میکنه تا بهش برسه...منی که چند ساله کنارش کار میکنم باورم نمیشد کمپانی رو به اینجا برسونه
یونجون_مشتاقم زودتر رئیس رو ببینم
....
کنار میزبان ایونت قدم میزد و وقتی به دیگران معرفیش میکرد فقط با سر تکون دادن و لبخند زدن جواب میداد.
دیگه کم کم داشت خسته میشد اما تازه بعد از اینجا باید میرفتن افترپارتی!
+آقای جئون نمیدونین چقدر خوشحالم از اینکه دعوتمونو قبول کردین و اومدین شنیده بودم این روزا خیلی سرتون شلوغه
جونگ کوک لبخندی زد و در جواب گفت:
_بله ولی خب نمیتونستم این ایونت رو از دست بدم ارزش اینو داشت که بیام خانم راجرز
+خیلی خوشحالم که اینو میشنوم امیدوارم امشب بتونید با چندتا از نماینده های برندها برای همکاری صحبت کنید خیلی عالی میشه
جونگ کوک_قطعا همینطوره
رسیدن به پله ها که جونگ کوک بخاطر اینکه اون زن کفش پاشنه بلند پوشیده بود؛ از روی ادب دستش رو طوری نگه داشت که بتونه دستاشو دور بازوش حلقه کنه.
خانم راجرز با یه دست دامنش رو بالا نگه داشت و دست دیگش رو دور بازوی پهن و عضله ای جونگ کوک حلقه کرد.
+نمونه ی یه جنتلمن واقعی هستین جناب جئون
جونگ کوک فقط با لبخند جوابش رو داد و باهم از پله ها بالا رفتن.
"جئون جونگ کوک"
صدای آشنایی که اسمش رو بلند گفت توجهش رو جلب کرد و باعث شد یهو سرش رو بالا بگیره و دنبالش بگرده.
با دیدن کسی که صداش زده بود ابروهاشو بالا انداخت و لب زد:
_هیونگ!
با عجله به سمتش رفت و اونم بهش نزدیک شد.
همدیگه رو بغل کردن که جونگ کوک گفت:
_نامجون هیونگ خیلی وقته ندیدمت
پسری که جونگ کوک نامجون خطابش کرده بود، با داشتن یه لبخند عمیق روی صورتش به جونگ کوک خیره شد و گفت:
_پسر چقد دلم برات تنگ شده بود چرا خبری ازت نیست؟
جونگ کوک_خیلی سرم شلوغه...حتی در طول هفته به زور میتونم برم باشگاه...ببینم تو اینجا چیکار میکنی؟
نامجون_واسه شرکتمون اومدم دیگه...یه برنامه هایی داریم واسه گسترش کارمون
جونگ کوک_همین الانشم برند آرایشیتون تو کره حرف اولو میزنه مرد
نامجون_توام واسه کمپانی اومدی درسته؟
جونگ کوک_آره منم واسه کارای کمپانی اومدم...یه مدل جدید آوردیم دلم میخواد بیشتر با برندای خارجی کار کنیم تا سطح کارشو ارتقا بدم ارزششو داره روش سرمایه گذاری کنم
نامجون_امیدوارم موفق باشی
جونگ کوک_توام همینطور هیونگ
نامجون_ببینم واسه افترپارتی هستی دیگه؟
جونگ کوک_میخواستم بپیچونمش ولی حالا که تو هستی میام
نامجون_عالی شد چون منم میخواستم همین کارو کنم
....
از دستشویی بیرون اومد و بعد از اینکه موبایلش رو از روی میز آرایش برداشت به سمت تخت رفت.
موهاشو باز کرد و روی تخت دراز کشید و نفس عمیقی رها کرد.
حسابی خسته شده بود و فردام دوباره پرواز داشت.
کاش میتونست چند روزی کارا رو بیخیال بشه و استراحت کنه ولی نمیشد، سرشون خیلی شلوغ بود!
موبایلش شروع به زنگ خوردن کرد که جونگ کوک نگاهی انداخت و دید جیمین داره ویدیو کال میگیره.
تماس رو وصل کرد و موبایلش رو جلوی صورتش نگه داشت.
جیمین با دیدن چشمای قرمزش گفت:
_پسر چقد داغونی!
جونگ کوک_خیلی خوابم میاد جیمین خلاصه بگو هرچی میخوای بگی
جیمین_چیز خاصی نیست فقط میخواستم ببینم در چه حالی...کی برمیگردی؟
جونگ کوک_فردا ظهر پرواز دارم
جیمین_خوبه...فردا که هیچی پس فردا تو کمپانی میبینمت
جونگ کوک_کیم تهیونگ نیومد کمپانی؟
جیمین_نه منیجرش اومد یکم گپ زدیم و بعضی جاها رو نشونش دادم همین...حالا هرموقع وقتشو داشتی یه قرار ملاقات باهاشون میذاریم تا ببینیشون دیگه
جونگ کوک_باشه خوبه...میبینمت
جیمین_میبینمت...خوب بخوابی
موبایلش رو خاموش کرد و روی میز گذاشت و دراز کشید.
انقد خسته شده بود که همون موقعی که چشماشو بست به خواب رفت!
....
+ببین تهیونگ این کمپانی حرف نداره یعنی اینطور که من متوجه شدم تصمیمای خیلی خوبی دارن واست میگیرن اینطوری کارت از این رو به اون رو میشه پسر
نشست رو به روی تی وی و شروع کرد به خوردن پیتزاش که یونجون گفت:
_هی اصلا گوش میدی چی میگم؟
تهیونگ با دهن پر جواب داد:
_آره بابا
یونجون برگشت و با دیدن قاچ پیتزا توی دستش گفت:
_تهیونگ رسما بیخیال رژیمت شدیا
تهیونگ_نگران نباش حواسم هست
یونجون_آره مشخصه...هرموقع که من میام و میبینم یا داری نودل میخوری یا غذاهای چرب...این چندوقتم که تصمیم نداری باشگاه بری
تهیونگ_اه انقد غر نزن یونجون داری میری رو مخم بذار یه چیزیو درست کوفتم کنم
یونجون_باشه کوفتت کن ولی بعد اگه کمپانی بهت گیر داد نگی چرا

ادامه دارد...
(بوس بهت که کامنت میذاری😘😘)

The UntamedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora