p13🌊

644 135 29
                                    

چشم هاش رو باز کرد به جونگکوک دوباره نگاه کرد. به موهای به هم ریخته و لب های از هم فاصله گرفته ش. به مردمکی که پشت پوسته ی نازک پلکش تکون میخورد و اخم ریز بین ابروهاش. قطعا خواب خوبی نمیدید چون برخلاف شب قبل هیچ اسمی رو زمزمه نکرده بود. نور سفید کمرنگی روی موهای پسر خط های مبهمی انداخته بود و ادامه ی نور با هر نفس پسر بالا و پایین میشد.

از وقتی به هوش اومده بود فقط چندباری تونسته بود بخوابه. بدنش خالی از نیاز به هرچیزی حتی خوابیدن رو داشت پس میزد. خستگی رو با تمام وجود حس میکرد اما هنوز هم چیزی ته دلش میخواست بیدار بمونه و به اون پسر نگاه کنه. میدونست یک روز سخت رو برای پسر ساخته بود اما به لطف قرص هاش هیچ خبری از احساس گناه نبود. با اینکه موقع نشستن دور اون میز چوبی لب دریا قصد داشت بیشتر سر به سر جونگکوک بذاره اما وقتی دید که چطوری دقیقه های زیادی رو ایستاده روبروی شیشه اتاقک به سیگار کشیدن سپری کرد پشیمون شد. میدونست اون لحظه نمیتونه به اندازه کافی از اذیت کردنش لذت ببره چون اون غواص زودتر از چیزی که باید تسلیم میشد و این چیزی نبود که حال تهیونگ رو برای مدت طولانی خوب نگه داره.

با تکون خوردن پسر بزرگتر، سریع چشم هاش رو بست و نفس هاش و کند تر کشید. بالا و پایین شدن فنر های تشک تخت باعث شد آب دهنش رو ناخودآگاه قورت بده و بیشتر تلاش کنه که شبیه آدم های کاملا خوابیده به نظر برسه. با احساس بالا تر کشیده شدن پتو روی سینه ش، نفس نکشید و با شنیدن جمله ی کوتاهی که نزدیک گوشش زمزمه شد حلقش خشک شد:
« شبت بخیر ته ته! »

🌊🌊🌊

صبح روز بعد جونگکوک کسی بود که زودتر از خواب بیدار شد. در حالیکه قرار بود شب تا صبح یکی از طولانی ترین جوشکاری های لوله کشی رو زیر آب انجام بده و خستگی دیروز همچنان توی تنش شنا می کرد از روی تخت بلند شد و به سمت حمام رفت. نیاز داشت چند دقیقه ای زیر فشار آب گرم بایسته و به هیچ چیز فکر نکنه.

اما روی تخت پسری به ظاهر خواب، با بسته شدن صدای در حمام چشم هاش رو باز کرد. نگاهی سراسری به اتاق ساده ی جونگکوک انداخت و دوباره چشم هاش رو بست. قبل از اینکه بفهمه چی شده صدای بلندی توی سرش فریاد کشید:
بیدار شو!

و دوباره چشم هاش رو باز کرد. زیر لب با اخم زمزمه کرد:
« فقط یه امروز هیچی نگو... »
و با پشت دست، پلک هاش رو ماساژ داد اما میدونست هیونا دست بردار نیست و روزی رو که با سروصدا شروع کنه قصد نداره تا شب تنهاش بذاره. اگر مثل سال های قبل بود قطعا دلش نمی خواست تنها باشه اما حالا که میدونست جونگکوک توی خونه کنارشه و با تن برهنه فقط به  اندازه چند قدم و یک دیوار باهاش فاصله داره به کسی جز ته ته نیاز نداشت.

اگه یکم جیغ بکشیم میتونی لخت ببینیش!
« جیغ نکشم هم میتونم لخت ببینمش. دست از سرم بردار هیونا روی مخم راه نرو »
و چند بار با مچ دست روی پیشونیش کوبید تا این جمله زودتر به گوش اون صدای لعنتی بره. نیم نگاهی به در حمام انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
« ایده بدی نیست »

HypoxiaWhere stories live. Discover now