p12🌊

598 148 52
                                    

"دریای شور حتی اگر بخار میشد، شوریش برای زمین باقی میموند و خاطرات اگر زمان محوشون میکرد، اثراتش برای آدم ها باقی میموند. "

🌊🌊🌊


"منظومه شمسی ما خانه‌ی طیف گسترده‌ای از سیارات از جهان‌های سنگی شبیه زمین گرفته تا غول‌های گازی و یخی مثل مشتری و نپتون. با این وجود از زمانی که اخترشناسان به دسته‌بندی سیارات فراخورشیدی پرداخته‌اند، متوجه شده‌اند که چند نوع رایج از آنها در نواحی محلی ما یافت نمی‌شود برای مثال اَبَر زمین‌ها و نپتون‌های کوچک.

این سیارات به‌طور کلی عمدتا از آب تشکیل شده‌اند و این نخستین‌باری است که دانشمندان چنین سیاراتی را با اطمینان خاطر شناسایی کرده‌اند. این سیارات جدید «KEPLER-۱۳۸ C» و «KEPLER-۱۳۸ D» نام دارند و به دور یک ستاره کوتوله سرخ می‌چرخند که حدود ۲۱۸ سال نوری از زمین فاصله دارد. اندازه هر دو سیاره بیش از سه برابر زمین و جرم آنها دو برابر است، به این معنا که چگالی آنها بسیار کمتر از سیاره ما است. محتمل‌ترین توضیح برای این نسبت عجیب، وجود مقدار زیادی آب در این سیارات است."

روی لب هاش گرما رو حس میکرد. برخورد جسمی نرم و خیس که لب پایینش رو مک میزد. پوسته ی نرم و لغزنده لب بالاش که یک سانت از پوسته ی دور لب هاش رو به چنگ گرفته بود. مک محکمی که از لب های اسیر شده ش بین لب های پسر بزرگتر گرفته شد چشم هاش رو تا جایی که میشد باز کرد. نفسش حبس شد و فرار سر تا پاش رو گرفت. خودش رو به سرعت عقب کشید و دست هاش اهرمی محکم شدن که شونه های تهیونگ رو به طرف مخالف هل دادن:
« تو.. الان.. چه غلطی کردی؟ »

تهیونگ پوزخند زد و چشم هاش رو به آرومی باز کرد. مطمئن بود حرکت قفسه سینه جونگکوک به قدری زیاده که اگر صدای امواج دریا نبودن می تونست به راحتی صدای نفس هاش رو بشنوه. با پشت دستی که از سرما نیمه بی حس شده بود روی لب هاش کشید و نم روشون رو خشک کرد. ابرویی بالا انداخت و زمزمه کرد:
« بوسیدمت؟ »

پسر کوچکتر با عصبانی فین هاش رو روی زمین انداخت و  دست به کمر زد. لب پایینش رو بین دندون هاش گرفت و به آسمون نگاه کرد تا ذهنش رو مرتب کنه. دستی که برای دوباره کوبیده شدن توی صورت پسر بی قراری میکرد حالا داشت پهلوی خودش رو چنگ می انداخت. 
« داری مزه ش میکنی؟ »

با سوال تهیونگ که رگه هایی از تمسخر توش شنیده میشد چشم چرخوند و نگاهش رو از آسمون ابری گرفت و به پسر داد. با صدایی یخ زده از حرص جواب داد:
« چرا اینکارا رو میکنی تهیونگ؟ چه مشکل لعنتی ای داری با من؟ »
« ته ته... ته ته صدام کن »

با شنیدن جواب پسر که با لحنی بچگانه و سرخوش میگفت ته ته صداش بزنه تکخنده ناباورانه ای از بین لب هاش خارج شد. پهلو هاش زیر چنگ محکم انگشت هاش میسوختن و مطمئن بود اگر لحظه ای پهلوش رو ول کنه دیگه کنترلی روی دست هاش نداره و قراره یک اشتباهی که اون لحظه به نظرش اصلا هم اشتباه نبود رو تکرار کنه.

HypoxiaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora