پارت ویژه(۲)

8 3 0
                                    

.⚠️پارت ویژه

🔅13اکتبر 1994 – گردان پروانه آبی- آغاز جنگ چهارم🔅

-«نات... چرا نمیفهمی؟ من باید باهاش صحبت کنم!»
رابرت دنبال ناتالی راه افتاده بود.

ناتالی به تک تک چادرها سر میزد و اسامی افراد رو بلند میخوند و تعداد رو چک میکرد.
+«بهت گفتم منو به این اسم اینجا صدا نکن!»
رابرت جلوی ناتالی رو گرفت تا جلوتر نره و گفت:

-«جدا؟!...این اسمیه که پدرت واست گذاشته پس ...»
ناتالی با عصبانیت حرفش رو قطع کرد وگفت:
«اون دروغگو خیلی وقته که پدر من نیست، پس این بحثو تمومش کن!»

رابرت از اینکه دختر کم سن و سالی که سرتاپا لباس مسلح به تن داشت جلوی رووش ایستاده بود و باهاش مخالفت میکرد کفری شده بود.
-«ریچارد تا کی میخواد این‌چیزا رو توی مغزت فرو کنه؟ تا کی میخوای توی اون نفرت خودتونو خفه کنید؟»

ناتالی دست به سینه شد و با پوزخندی گفت:
«چرا راجع به چیزایی انتقاد میکنی که خودت از پس انجامشون برنمیای؟ بهتر نیست به بیزنس خانوادگی ات فکر کنی و دست از سر ما برداری؟»
رابرت رو کنار زد و به چادر بعدی رسید.
رابرت گفت:
«من برای بیزنس خانوادگیم اینجا نیستم... دنبال کارای یه پسرم.»

ناتالی اسامی افراد داخل چادر رو خوند و با بی تفاوتی جواب داد: «و این چه ربطی به من داره؟»
-«تو باید با ریچارد حرف بزنی و مجابش کنی که اون پسر رو از گردان نیروهای داوطلب منتقلش کنن به گردان شما. میخوام زیرنظر خودش باشه.»

ناتالی همونطور که رابرت صداشو بالابرده بود با عصبانیت گفت: «و چرا فک می‌کنی پسر ایان بارنز باید از حرف‌های پسر هاوارد استارک حساب ببره؟ فکر کردی کی هستی تونی؟»

رابرت از این جمله ناتالی بدش اومد. اون خیلی وقت بود که خودش رو از کارهای پدرش جدا کرده بود.
-«الان بیشتر از اینکه پسر هاوارد باشم، پدر دو تا بچه ام که جونشون برام مهمه و براشون ارزش قائلم.»

׫ ((مشکلات خانوادگیتو از میدون جنگی که خودتون به پا کردید جمع کن بارنز!)) درست گفتم؟ جمله آخر پدرت به من همین بود، درسته استارک؟!»

صدای محکم و نسبتا عصبی که از پشت سرش شنید، باعث شد سکوت کنه. ناتالی با تعجب پرسید:
+«ریچارد؟! تو کِی برگشتی؟»

ریچارد با جدیت به ناتالی نگاه کرد و گفت:«الان رسیدم و تایم حضور وغیاب سربازها داره خیلی دیر میشه افسر ویدو!»

ناتالی از اینکه با این رسمیت جلوی رابرت خطاب شده بود حس خوبی نگرفت. این یعنی ریچارد به هیچ عنوان قرار نبود تا با رابرت مثل دوران جوانی و گذشته‌شون رفتار کنه و اونو کاملا غریبه می‌دونه.

 این یعنی ریچارد به هیچ عنوان قرار نبود تا با رابرت مثل دوران جوانی و گذشته‌شون رفتار کنه و اونو کاملا غریبه می‌دونه

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.


ARINYES (طولانی‌ترین فنفیکشن مارولی جهان)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon