♡part 1♡

346 50 0
                                    

*خوش اومدین مستر لی..راه رو راحت پیدا کردید؟
مینهو سرشو برای نگهبان تکون داد: یکی دوباری با پدرم به اینجا اومده بودم..
نگهبان در ورودی رو باز کرد و اوهومی گفت: امیدوارم بتونید به بیمارای اینجا کمک کنید مستر لی
و تعظیم کرد..
×ممنون
مینهو اینو گفت و وارد محوطه شد...
به اطرافش نگاه کرد..
از دور دست ساختمان سفید رنگی رو میدید که اطرافشو چمن و چند تا نیمکت پر کرده..
اشخاصی با لباس سفید گشاد اطراف ساختمان بودن..
بعضی نشسته بودن..
بعضی بازی میکردن..
بعضی شعر میخوندن..
و البته پرستاری های ابی پوشی که کنار تمام اون اشخاص سفید پوش بودن..
اینجا از محل کار قبلیش به نسبت بزرگتر بود..
قدم هاش رو ادامه داد و به وسطای چمن ها رسید..
پرستاری سمتش اومد و با دیدنش چشماش بزرگ شد و لبخند زد: واو..شما مستر لی هستید درسته؟؟
مینهو تعظیم کوتاهی کرد: بله..
پرستار که زن تقریبا میانسالی بود هم تعظیم کرد و گفت: عکستون رو توی اتاق پدرتون..یعنی رئیس لی دیدم..به خونه پروانه خوش اومدید مستر لی..
برگشت: راهو بهتون نشون میدم
×ممنونم..
هردوشون سمت ساختمان راه افتادن و مینهو به اطراف نگاه میکرد که صدای خنده ی بلندی توجهشو جلب کرد..
سمت صدا برگشت و با سه نفر مواجه شد که کنار هم نشستن و به چیزی بلند میخندن..
دوتا پسر و یه دختر..
یکی از پسرا برای لحظه ای برگشت و با چشمای خندون به مینهو نگاه کرد..
مینهو برای چند ثانیه ثابت موند..
پسر برای مینهو دست تکون داد..
و مینهو نفهمید کی دستشو بلند کرد و متقابلا برای پسر دست تکون داد..
پسر با دیدن کار مینهو بلند خندید..
: مستر لی؟؟
مینهو با شنیدن صدای پرستار زن نگاهشو به سختی از پسر گرفت و با صاف کردم کراواتش وارد ساختمون شد..
خنده ی اون پسر..
خیلی زیبا بود..

رنگی باشید...♡

My butterflyWo Geschichten leben. Entdecke jetzt