♡part 15♡

155 33 7
                                    

با حرص چاقو رو رو تخته گوشت پرت کرد و باعث پریدن هیونجین فاصله گرفتن ازش شد: بلخره هار شدی؟

مینهو کلافه فریاد کشید: این پنجمین فاکینگ لازانیامه و همشون مزه گِل سر قبر میدنن!!

•مرد همشونو من خوردم لاقل به غذات احترام نمیذاری به معده منه بدبخت که قربانی شده احترام بذار!
مینهو با خشونت تمام برای بار هزارم برگه های کتاب اشپزیو ورق زد: من دقیقا چیزایی که میگه رو انجام میدم..پس چرا ریده میشه توش؟!

•مینی کنچانا تازه اول راهی..

مینهو با خشم به هیونجین که رو صندلی اپن نشسته بود نگاه کرد و چاقو رو از رو تخته گوشت برداشت و سمت پسر کوچیکتر گرفت: اگه نمیخای ایندفه تو رو بندازم تو فر خفه شو هیون

هیونجین اروم اب دهنشو قورت داد: پیشنهادتو قبول میکنم لاو..

مینهو نفس عمیقی کشید و با ناله ای سرشو به اپن کوبید: واقعا چرا وقتی یبارم از این غلطا نکردم همچین غلطی کردم؟
____________
دیروز...

×غذای مورد علاقت چیه نابی؟
=من؟

جیسونگ عمیقا به فکر رفت و باعث شد مینهو بیصدا بخاطر کیوتی پسر کوچیکتر بخنده..

=خب...یادمه قبلا عاشق لازانیا بودم..

مینهو با تعجب پرسید: جدا؟!

=اوهوم...اخرین بار نزدیک 13 سال پیش خوردم..

مینهو به پسر کوچیکتر خیره شد..

جیسونگ لبخند کمرنگی زد: حتی طعمشم یادم نمیاد...اما غذای مورد علاقمه...یکی از دوستام توی مدرسه دربارش گفته بود و من یه هفته به مامانم التماش کردم تا درسش کنه...اون فکر میکرد غذای مضریه و بهم اسیب میزنه..بلخره راضی شد درست کنه...یادمه همینجور که گریه میکردم میخوردمش...طعمش..بهترین چیزی بود که خورده بودم..

مینهو توی سکوت به پسر کوچیکر خیره شد...

توی این مدت متوجه شده بود ریشه بیماری جیسونگ پدر مادرش بودن..
اون دونفر بدون توجه به بچشون براش تصمیم میگرفتن..
متوجه افسردگی پسرشون نشدن..
مینهو مطمعن بود وقتی اون دونفر علائم جیسونگو دیدن هیچکاری نکردن..سختگیری هاشون رو بیشتر کردن و فکر کردن جیسونگ اینکارا رو از رو لجبازی کرده..
انقد توجه نکردن که دیگه خیلی دیر شد..

×دوس داری من برات درست کنم؟

جیسونگ با تعجب پسر بزرگترو نگاه کرد: چی؟!

مینهو بدون فکر کردن حرف زد: میخوای برات لازانیا درست کنم نابی؟....خوشمزه تر از چیزی که مامانت درست کرده بود..

برق توی چشمای جیسونگ معنی تایید کردن برای مینهو بود..

اروم با انگشت اشاره به نک بینی پسر کوچیکتر زد: فردا برات یه لازانیای عالی درست میکنم سنجابه...

My butterflyWhere stories live. Discover now