♡part 18♡

144 28 4
                                    

سرشو روی دستاش روی میز مطالعش گذاشته بود و به شیشه رو به روش خیره بود..
به موجودات کوچیکی که توشون حرکت میکردن..
به پروانه ها..
پروانه های ابی درخشان..

مینهو تو این تمام این مدت چیزای زیادیو فهمید..
و اصلی ترینش دلیل علاقه جیسونگ به پروانه ها بود..
پروانه ها قطعا توی خاطره جیسونگ نقش مهمی داشتن..

خاطراتی که مربوط به خود خود جیسونگه..
نه هان
یا اون شخصیت درونش که باعث این اتفاقاته....

اما چی..
میخواست بپرسه..
درباره پروانه ها..
درباره گذشتش..
جیسونگ بهتر شده بود..
میخندید..
شاد بود..
دیگه هان نبود و جیسونگ فقط خودش بود..
درحال حاظر هیچ خبری از اون ساید سوم نبود..
احتمالا اونم اسمی داشت..
چه اسمی..

مینهو خیره به پروانه های Aurora morpho* که توی شیشه کوچیک روی میز پرواز میکردن و فکر کرد..

ساید سوم چه جوری میتونه باشه..
اون 3 نفرو کشته..
3 تا از اعضای خانوادشو..

قطعا قرار نیست مثل هان باشه..
یا حتی خود جیسونگ..

با یاداوری چیزی کمی مکث کرد..
خود جیسونگ..
یاد اولین برخورداشون افتاد..
زمانی که پسر کوچیکتر ساکت یه گوشه مینشست..
به اسمون خیره بود..
و انگار توی دنیای دیگه ای بود..
احتمالا اون ساید تاریک برگرفته از این ورژن جیسونگ بود..

پروانه ها توی شیشه میچرخیدن..
مینهو دیده بود که نابیش هربار با دیدن اون پروانه منقلب میشه..
پروانه ها برای پسر خاص بودن..
اما این پروانه ها چیزی بیشتر بودن..
انقد خاص که هان همیشه از عکسا و کتابا پاره میکرد تا جیسونگ نبینه...
پروانه ای که جیسونگ دنبالشه...

داستان پروانه ها چی بود..؟!
این از سوالات بزرگ توی ذهن پسر بزرگتر بود...

فردا تولد نابیش بود..
اون 25 ساله میشد..

پروانه های توی شیشه کادوی تولد پسر بودن..
میخواست فردا بره پیش نابیش..
پروانه هارو بهش بده..
ازش بخواد داستانشو براش بگه..
میخواست جلوی اون ساید سومو بگیره..

باید نابیشو نجات میداد..
میاوردش پیش خودش..
تا اخر زندگیش مثل همون پروانه ها از پروانه خودش مراقبت میکرد..

فقط باید فردا برسه...
توی همین فکر ها بود که چشماش کم کم گرم شدن و به خواب رفت...
_________________________________________
شیشه رو توی دستش گرفت و وارد محوطه اسایشگاه شد..
با برخورد قطره ای به سرش سرشو بلند کرد: داره بارون شروع میشه؟...هواشناسی که نگفته بود..
ناامید شد..
میخواست امروز با نابیش روی چمنا بشینه و به اطلاعات جدیدی که از پروانه ها میده گوش کنه..

زمانی که داخل ساختمون شد جو متشنجی حس کرد..
کمی بی تفاوت به طبقه بالا رفت و رو پوششو عوض کرد..
صدایی شنید: دکتر لی.

My butterflyHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin