♡part 10♡

175 39 3
                                    

×اینم مال وقتیه که هایون حواسش نبود و داشت میوفتاد تو اب..
جیسونگ خیره به عکس خندید: هایون باید خیلی پر انرژی باشه..
×البته..اون ییار از یه درخت 20 متری بالا رفت تا از لونه ی پرنده ای که اونجا زندگی میکرد عکس بگیره..
جیسونگ دهنشو به شکل او دراورد و به مینهو نگاه کرد..
مینهو به پسر نگاه کرد و خندید..
طبق عادت همیشگیشون روی چمنای حیاط کنار هم نشسته بودن و مینهو عکسایی که توی گوشیش داشت رو به جیسونگ نشون میداد..
هربار فاصلشون از هم کمتر میشد..
و این دل هردوشونو گرم میکرد..
&مینهو شیی!
صدایی اونهارو برگردوند..
پرستاری سمتشون دست تکون میداد: میشه یه دیقه بیاین اینجا؟
×البته!
مینهو فریاد زد و گوشی رو به جیسونگ داد: بقیرو نگاه کن تا بیام..
جیسونگ سر تکون داد و گوشی رو گرفت..
مینهو بلند شد و از اون دور شد و سمت ساختمون دوید
جیسونگ مشغول نگاه کردن به عکسا بود که دستش خورد و از پوشه اومد بیرون..
با استرس به گوشی نگاه کرد: خرابش کردم؟!!
مدت زیادی بود که با گوشی کار نکرده بود..
حالا این مدل جدید باعث میشد حتی گیج تر شه..
تلاش کرد دنبال پوشه ای که توش بود بگرده که با دیدن عنوان پوشه ای از حرکت وایساد..
پیش زمینه عکس خودش بود با عنوان«نابی من»
با تعجب پوشه رو باز کرد و با حدود 500 تا عکس از خودش رو به رو شد..
با شوک صفحه رو بالا پایین کرد..
وقتی داشت میخندید..
وقتی به جایی خیره بود..
وقتی به عکس پروانه نگاه میکرد..
سرخ شدن گونه هاشو حس کرد..
در صدم ثانیه گوشی از دستش کشیده شد..
به بالا نگاه کرد و با مینهویی که نفس نفس میزد و با استرس گوشی رو پشتش قایم کرده بود مواجه شد..
مینهو سعی کرد توضیح بده: من..واقعا قصد نداشتم..یعنی نمیخاستم بدون اجازت ازت عکس بگیرم..قسم میخـ...
=بیا با هم عکس بگیریم لینو..
مینهو با تعجب به جیسونگی که با لبخند نگاش میکرد خیره شد:چی؟
جیسونگ اروم لبشو گاز گرفت تا کمی از خجالتش کم شه: بیا باهم عکس بگیریم..
مینهو چند ثانیه هنگ کرد و جیسونگو نگاه کرد..
=اگه نمیخای اشکالــ...
×میخامم!!
مینهو فریاد زد و اینبار جیسونگ با تعجب نگاش کرد..
مینهو نفس عمیقی کشید: میخام باهات عکس بگیرم..و میخام ازت عکس بگیرم..
جیسونگ نگاهشو دزدید و به زمین خیره شد...ضربان قلبش بالا رفته بود با چمنای زیر دستش بازی میکرد..
مینهو حس کرد گوشهاش قرمز شدن..
کنار پسر کوچیکتر نشست و دوربیو رو سلفی گذاشت..
جیسونگ بهش نزدیکتر شد و اروم دستشو رو شونش گذاشت..
مینهو یکی از دوربین هارو نشون داد: به اینجا نگاه کن..
جیسونگ اوهومی گفت و به دوربین نگاه کرد..
گزینه عکسو زد و ثانیه شمار از 3 شروع شد..
ثانیه اخر هردوشون لبخندی عمیق زدن..
و صدای کلیک دوربین اومد..
___________________________________
*هان جیسونگ دیگه از دستت خسته شدم دلیل اینکارات چیه؟!!!
جیسونگ با استرس سرشو پایین انداخته بود و تلاش میکرد اشکایی که چشماشو پر کرده بودنو توی چشماش نگه داره و به کتابای پاره شده گوشه اتاقش نگاه نکنه به فریاد های مادرش گوش میداد..
ظرفارو شکوندی و اونارو انداختی تو تخت جیهونن!! اگه اتفاقی براش میوفتاد چیی!! چه مرگته توو؟!!
زمزمه های ارومش انقد اروم بود که مادرشک نشنوه: من..من کاری نکردم...قسم میخورم کاری نکردم...
مادرش فریاد زد: وقتی بابات بیاد خونه تموم وسایلتو جمع میکنه!..بچه ای مثل تو لیاقت این چیزارو نداره!
زمانی که صدای کوبیده شدن در اتاقش توسط مادرشو شنید اروم از رو صندلیش بلند شد..
سمت کاغذ پاره هایی که روزی کتاب بودن رفت..
کنارشون زانو زد..
ورغ های پاره از قطره های اشکش خیس شدن..
اروم هق هق میکرد تا صداش بیرون نره: قسم میخورم کار من نیست..

رنگی باشید....♡

My butterflyWhere stories live. Discover now