~ممنون اقای دکتر
نورا که روی تخت نشسته بود با لبخند به مینهو که علائشمو چک کرده بود و داشت روی برگه درباره وضعیتش مینوشت گفت..
مینهو همونطور که مینوشت جواب داد: خواهش میکنم خانم بیمار
نورا اروم خندید..
مینهو دفترچشو دراورد تا اخرین نفری که باید چکش کنه رو ببینه..
هان جیسونگ
اون اولین نفر دنبال اون شخص گشت و تا الان که ظهره پیداش نکرده بود..
با قدم های اروم داشت از اتاق بیرون میرفت که یاد دیروز افتاد..
این دخترو کنار اون پسر دیده بود..
برگشت و به نورا نگاه کرد: شما هان رو میشناسید؟
~البته..اون بهترین دوستمه.
×میشه بگی کجا میتونم پیداش کنم؟
~البته.. اوم.. احتمالا الان نزدیک در پشتیه..
مینهو تعجب کرد: چطور اجازه میدن؟
نورا بهش خیره شد: اخه یبار یه پروانه اونجا دیده بود..
______________________________
اروم از بین چمن های بلند که تا مچ پاش میرسیدن رد میشد...
اسمون بخاطر غروب خورشید صورتی کمرنگ شده بود و پر ابرای پشمک مانند بود..
از فاصله ای نچندان دور تونست شخصی رو ببینه..
پسر پشت بهش نشسته بود..
موهاش بخاطر نسیم تند و خنکی که میومد مثل چمن هایی که روش نشسته بود تکون میخورد..
یه شخص سفید پوش که درحالی که وسط چمن ها نشسته بود به اسمون خیره بود...
مینهو لحظه ای فکر کرد هنوز خوابه و اصلا امروز بیدار نشده..
این صحنه..
چیزی مثل صحنه ای توی رویا ها بود.
بدون حرفی نزدیکتر شد و بالای سر پسر قرار گرفت..
تونست صورتشو از بالا ببینه..
چشماش بسته بود و جوری بود انگار داره به اهنگ گوش میده.
صدای نسیم انقد لذت بخشه؟!
جوری که انگار چیزی به پسر الهام شده باشه سرشو بالا اورد و چشماشو باز کرد و تعجب کرد: شما؟
مینهو لبخند زد: لی مینهو هستم..دوست جدیدت
=دوست؟
×اگه تو بخوای چرا که نه
جیسونگ اوهومی گفت و کمی معذب سرشو پایین اورد..
مینهو بعد کمی تامل کنار جیسونگ نشست و به اسمون نگاه کرد: منتظر پروانه هایی؟؟
جیسونگ برای بار دوم با تعجب نگاش کرد: از کجا میدونی؟
مینهو همونطور که به ابرا خیره بود جواب داد: نورا بهم گفت..
جیسونگ اوهومی گفت و مثل مینهو به اسمون خیره شد..
×میتونم اسمتو بپرسم؟
=جیسونگ..هان جیسونگ..ولی همه به دلایلی هان صدام میکنن
×میدونی چرا؟
=نه..
مینهو اوهومی گفت و بعد چند لحظه پرسید: دوست داری چی صدات کنن؟
=نمیدونم..
پسر بزرگتر به جیسونگ نگاه کرد:نابی* چطوره؟
=نابی؟!
×خب تو عاشقشونی
جیسونگ دستشو زیر چونش گذاشت تا فک کنه: خب.. دوسش دارم.. فک کنم..
مینهو لبخند زد و دستشو سمت جیسونگ دراز کرد: سلام نابی..
هان کمی به دست مینهو خیره شد و بعد کمی مردد باهاش دست داد..
مینهو دستشو خیلی اروم فشرد..
دستای مینهو برای جیسونگ خیلی گرم بزرگ بودن..
و دستای جیسونگ برای مینهو خیلی ظریف و نرم..
=سلام...مینهو
مینهو به چشمای مردد پسر که داشت اروم میشد خیره بود..
خیلی زیبا نیستن؟!..
=میگم...
مینهو به خودش اومد و دید دستش هنوز تو دست جیسونگه: بله؟
=تو..دستبند... دوست داری؟؟
مینهو با دیدن اینکه جیسونگ خیلی اروم به دستش خیره شده انگار که یه بازی جالب پیدا کرده ولی تا حدودی خجالت از قیافش پیدا بود خندید: من عاشق دستبندم جیسونگ..
جیسونگ لبخند کمرنگی زد: اولین باره بهت دستبند میدم؟
مینهو درحالی که به دستبندی با گل های سفید و صورتی و که دیشب از هان گرفته بود و الان رو میز مطالعش بود فکر میکرد با لبخند گفت: اولین باره از نابیم میگیرمش...*نابی_나비=پروانه:)
رنگی باشید....♡
YOU ARE READING
My butterfly
Fanfiction×چرا انقد این حشره هارو دوست داری؟ =مطمعنم اگه اون پروانه هارو پیدا کنم اونم پیدا میکنم ×چی رو پیدا میکنی هانا؟ =خوشحالیمو..هیونگ ______________________________________ لی مینهو...پسر رئیس بیمارستان روانی سئول که از بیمارستان روانی گانگنام بیرون ا...