=لینو بلدی برقصی؟
مینهو با تعجب به پسر کوچیکتر که سرشو از کتاب بیرون اورده بود و بهش خیره بود نگاه کرد: رقص؟
جیسونگ سرشو بالا پایین کرد: اوهوم...
×عا..خب..فک نکنم..
_____________________
بعد چند ثانیه بوق خوردن صدایی از پشت خط اومد: مین؟
نفس عمیقی کشید بیشتر تو صندلی فرو رفت: سلام نونا..
دختر پشت خط سردرگم موهای بلند و قهوه ایشو مرتب کرد و قهوه رو میزشو برداشت سمت دهنش برد: هی اتفاقی افتاده؟
مینهو من منی کرد و با بیاد اوری قیافه ناامید نابیش اهی کشید و یه سره حرفشو زد: تو رقص بلدی؟؟!
همون لحظه دختر بزرگتر از شدت شک با چشمایی درشت قهوه تو دهنشو بیرون ریخت: واتت؟!
___________________________
مینهو با خستگی خودشو کف سالن تمرین که دور تا دورش اینه بود انداخت: واقعا...مزخرف تر از...تصوراتمه...
یورا کنار برادرش نشست: تو 5 مدل رقصو تو یه روز یاد گرفتی...حق داری یکم..
مینهو ناله ارومی کرد..حس میکرد همه عضلاتش گرفته..
•ولی حالا..
×هوم؟
•چرا انقد یهویی به رقص علاقه مند شدی؟
مینهو نفس عمیقی کشید: یکی دوس داره یاد بگیره ولی نمیتونه..
•به اون بیمارستان ربط داره؟
×اوهوم..
•داری میگی لی مینهویی که تحت هیچ شرایطی از برنامه های خودش نمیگذره بخاطر به نفر که تو بیمارستانه و نمیتونه بره رقص یاد بگیره از تمام برنامه ریزی هاش زده و اخر هفتش با نوناش رقص یاد بگیره؟
×تقریبا..
یورا نگاه معنی داری بهش کرد: کی قراره زن داداشمو ببینم مینی؟
مینهو از حالت دراز کش درومد و کنار خواهرش نشست: دختر نیس..
•تصحیح میکنم کی قراره شوهر داداشمو ببینم؟
×هی رابطه بین ما اونجوری نیست...
•مینی جون..احتمالا اولین باره اینو بهت میگم ولی زر نزن...تو بخاطر اون پاشدی اومدی اینجاا..عملا برای هیچکسی از این کارا نکردیی!
مینهو سرشو تو دستاش مخفی کرد: نمیدونم...
•عکسی ازش داری؟
مینهو با یاداوری چیزی با لبخند گوشیشو دراورد و عکسی که دفعه پیش گرفتن رو به یورا نشون داد..
یورا دوتا دستشو جلوی دهنش گرفت: خدای منن!!..اون خیلی کیوت و زیباسس!!
×خیلی خیلی...اون خیلی زیباس ولی حتی اینم قبول نداشت..همیشه پنهون میشه و تو معرض دید قرار نمیگیره..خیلی احساسیه و وقتی شنید دوری(گربه مینهو) مریض شده و مجبور شدم ببرمش مرکز بهداشت و چند هفته اونجا بمونه تا دوساعت گریه کرد..عاشق پروانه هاست و دوست داره همیشه تو یه جای خلوت باشه..از وزش باد بین موهاش لذت میبره و وقتی خجالت میکشه با انگشتاش بازی میکنه و موهای بلندشو رو گوشاش میندازه تا قرمزیشون مشخص نشه...دوست داره شبا بیدار باشه ولی همیشه خوابش میبره..خوراک مرغ دوس داره ولی همیشه فلفلاشو جدا میکنه چون معتقده تلخش میکنه...دوس داره رو چمنا بشینه و با دستاش باهاشون بازی کنه..از نگاه کردن به اسمون لذت میبره و دوس داره ابرا رو به چیزای مختلف تشبیه کنه...
مینهو بدون اینکه بفهمه زمان داره میگذره زیر نگاه خیره یورا تک تک عادت های نابیش رو گفت..
یورا تمام مدت با لبخند به برادرش خیره بود..
وقتی مینهو حرفاش تموم شد..یورا بلند شد و سمت ضبط رفت و خاموشش کرد و گوشیشو دراورد و اهنگی گذاشت..
سمت مینهو رفت و دستشو دراز کرد..
مینهو با تعجب نگاش کرد..
یورا با لبخند گفت: طبق گفته هات این سنجاب کوچولومون دنبال رقصی مثل زومبا و این چیزا نیست..بلکه دنبال چیزیه که احساساتشو دنبال کنه..
مینهو نا مطمعن دست نوناش رو گرفت....
____________________________
×نابی..
جیسونگ با خوشحالی سمتش برگشت: لینو..
مینهو دستشو سمتش دراز کرد: بیا..
جیسونگ با تعجب به دستش نگاه کرد: چی؟
مینهو لبخند زد: گفتی میخوای رقص یاد بگیری..
جیسونگ با شگفتی به مینهو نگاه کرد...دستشو گرفت و با کمکش بلند شد..
مینهو اون رو به خودش نزدیک کرد و حالت دستی که باهاش دست جیسونگو گرفته بود عوض کرد..اروم دست جیسونگو گرفتو و رو شونش گذاشت..
دست خودش رو سمت کمر پسر کوچیکتر برد و نامطمعن روی اون گذاشت..
جیسونگ سرشو پایین انداخته بود و مینهوم کم کم داشت به غلط کردن میوفتاد...
بخاطر فاصله چند سانتی صورتشون اروم گفت: فقط حرکات منو دنبال کن..
اروم شروع به حرکت دادن پاهاش کرد و جیسونگ هم اروم و نامطمعن پاهاشو همراه با پاهای پسر بزرگتر حرکت میداد..
×همینجوری..
جیسونگ استرس داشت و نمیخواست اشتباه کنه..
×نگران نباش نابی...تا تو نخوای بیخیال نمیشیم..
جیسونگ صورتشو بالا اور و به مرد رو به روش خیره شد..
اطمینان توی چشمای مینهو بهش ارامش میداد و ارومش میکرد..
بدون برداشتن نگاهشون از هم ادامه دادن..
نفهمیدن چه جوری حرکاتشون هماهنگ شد..
اسمون رو به تیرگی بود و موسیقیشون صدای بادی بود که میوزید و چمنارو حرکت میداد..
اونا بدون توجه به چیزی میرقصیدن..
مینهو غرق شده بود...غرق دنیای چشمای پسر مقابلش..
و جیسونگ محو نگاه مطمعن و مرموز مرد مقابلش..
اروم دستشو جدا کرد و جیسونگ رو چرخوند..
مثل پرنسی که با شاهزادش میرقصه..
دوباره کمر پسرو گرفت و ارتباط چشمیشون برقرار شد...
برای مینهو کافی نبود..چیزه عجیبی میخواست..دیونگی بود..قطعا بود ولی میخواستش..
اروم صورتشو نزدیک نابی کرد..
جیسونگ حرکتی نمیکرد..
نه که نتونه..
البته تا حدودی نمیتونست حرکت کنه...
ولی بیشتر نمیخواست..
اونم چیزی بیشتر میخواست..
هردوشون..
مینهو با گرفتن کمر پسر اونو نزدیک تر کرد و فاصلشونو چند میلی متر کرد و لب زد: مجبورت نمیکنم نابی..
وقتی حرکتی از جیسونگ ندید نزدیکتر شد و با کج کردن صورتش لب هاشو روی لب هاش پسر کوچیکتر گذاشت..
حرکتی نکرد تا اگه پسر پشیمون شده عقب بکشه و دستشو شل کرد..
اما با حلقه شدن اروم دستای جیسونگ دور گردنش دستش رو کمره پسرو محکم کرد و بوسه رو شروع کرد..
جیسونگ نمیدونست باید چیکار کنه..
اون تجربه ای درباره این موضوع نداشت پس فقط سرشو کج کرد و با بستن چشماش اجازه داد توسط روانشناسش بوسیده شه...
با برخورد قطره خیسی رو بینیش چشماشو باز کرد..
مینهو اروم لب هاشو جدا کرد و به بالا نگاه کرد..
ابرای صاف چند دیقه پیش الان سیاه و بارونی بودن و مشخص بود قراره بارون شدیدی بیاد..
مگه چقدر گذشته بود؟!
دوباره سرشو پایین اورد و بینیشو به بینی جیسونگ چسبوند و نگاه خیرشو دید: اگه بیشتر بمونیم سرما میخوری نابی..
=این یعنی چی؟
مینهو دوتا دستشو دور کمر پسر گذاشت و اونو توی بقلش کشید..
جیسونگ سرشو اروم روی شونه پسر بزرگتر گذاشت..
مینهو کنار گوش پسر زمزمه کرد: یعنی احساسی که بهت دارم با همه ادم های دنیا فرق داره نابی من..
=من نابی توعم؟
×تو فقط نابی منی..فقط برای من برقص..فقط برای من از پروانه ها بگو...فقط به من اجازه بوسیدنتو بده نابی...لطفا..
جیسونگ سرشو تو شونه پسر بزرگتر پنهون کرد..
مینهو اروم دستاشو روی کمر و زیر زانو پسر گذاشت و بلندش کرد: باید بریم به ساختمون نابی..داره بارون میاد..
جیسونگ از توی گردن مینهو هومی کرد و مینهو سمت ساختمون راه افتاد...
جیسونگ از بین دستاش به جایی که چند دقیقه پیش وایساده بودن و الان داشتن ازش دور میشدن نگاه کرد..
جایی که اولین بار لینو رو دید...
جایی که اولین بار لینو بوسیدش...
جایی که فهمید لینو با بقیه فرق داره....
صدای نگران پرستاری اومد: خدای من چیشده؟
×چیزی نیست خسته بود و خوابش برده...از پارتای مورد علاقم بود؛) ♡
رنگی باشید.....♡
YOU ARE READING
My butterfly
Fanfiction×چرا انقد این حشره هارو دوست داری؟ =مطمعنم اگه اون پروانه هارو پیدا کنم اونم پیدا میکنم ×چی رو پیدا میکنی هانا؟ =خوشحالیمو..هیونگ ______________________________________ لی مینهو...پسر رئیس بیمارستان روانی سئول که از بیمارستان روانی گانگنام بیرون ا...