=اونا بینظیرن مینهو هیونگ..
جیسونگ درحالی که با ذوق عکسارو یکی یکی نگاه میکرد گفت و هرکدومو به دقت بررسی میکرد..
×نه بینظیر تر از تو سوییت هارت
=یـ..یاا
جیسونگ با گونه های قرمز گفت و اروم به شونه مینهو زد..
مینهو بلند خندید ولی جیسونگ سریع جلوی دهنشو گرفت: هیشش..اگه سروصدا کنی میان اینجاا
مینهو با چشمای گشاد درحالی که دستای جیسونگ دهنشو پوشونده بود سرشو بالا پایین کرد: بُبُهشید
جیسونگ با تعجب دستشو برداشت: ها؟
مینهو تکرار کرد: ببخشید مای لاو..
اینبار جیسونگ جیغ ارومی کشید: بدجنسسس
صدای خنده ی مینهو دوباره بلند شد..لازم نمیدید به جیسونگ بگه تمام کارکنای اون منطقه رو مرخص کرده و لازم نیس نگران چیزی باشن...بحرحال حرص خوردنای پسر رو به روش پیش از انتظارش کیوت بود و نمیخاست از دستش بده..
اونا یک ماه بود که باهم اشنا شده بودن...
توی این یکماه هر هفته مینهو با عکسایی از پروانه های مختلف که با هایون نوناش میگرفت جیسونگو سوپرایز میکرد..
و جیسونگ...اون عاشق این ماجرا بود..
وقت گذروندن با مینهو رو خیلی خیلی دوست داشت..
کمتر زمان از دستش در میرفت و حس میکرد بیشتر خودشه..
این تعقیرات بهش حس خوبی میداد..
بعد از سال ها حس میکرد داره به خود واقعیش برمیگرده..
هفته هایی که مینهو شب کار بود قرص خوابشو زیر تخت قایم میکرد تا بتونه شب رو با مینهو بگذرونه...
البته بعد دو سه ساعت بدون اینکه بفهمه بیهوش میشد و صبح با حرص بلند میشد و با جای خالی مینهو مواجه میشد..
رابطه اونها براشون عجیب بود...
هیچ دکتری انقد برای بیمارش وقت و ارزش نمیذاشت..
هیج روانی ای به دکتری که ممکن بود هربلایی سرش بیاره اینجوری اعتماد نداشت
اینو هردوتاشون میدونستن...ولی باهاش مشکلی نداشتن..
=این چه پروانه ایه؟
مینهو حواسش به سوال جیسونگ جلب شد و به عکس خیره شد: امم...نمیدونم واقعا..
جیسونگ هوفی کشید و سرشو پایین انداخت..
مینهو فهمیده بود که جیسونگ نه تنها عکسی از پروانه ها نداشت بلکه اطلاعاتیم ازشون نداشت..
به جز چند تا گونه هیچ چیز دیگه ای راجبشون نمیدونست..
این باعث تعجبش بود..
اون هیچی راجبش نمیدونست باز اینقدر عاشقش بود..
این ممکنه؟
خب اگه قبل از اشنایی با جیسونگ این سوالو از مینهو میپرسیدن قطعا میگفت نه ولی الان فکر نمیکرد جواب کاملا نه باشه و توش شک و شعبه ای وجود داشت..
×نظرت با یه کادوی متفاوت چیه؟
سرشو پایین اورد و با دیدن جیسونگ که مثل همیشه یهویی روی پاهاش خابیده بود مواجه شد..
اروم خندید..
اون پسر مو فندقی اگه هرجایی احساس راحتی میکرد سریع خابش میبرد..
گذاشتش روی تختش و طبق عادتی که جدیدا پیدا کرده بود رو صندلی کنار تخت نشست و چند دقیقه به فرشته خوابیده روی تخت نگاه کرد..
اجزای صورتشو تقریبا حفظ شده بود..
اون پسر برای مینهو خود خوپ ارامش شده بود..
بوسه ای رو پیشونیش زد.
سمت در اتاق رفت و برای اخرین بار به پسر کوچیکتر نگاه کرد:شب بخیر سنجاب کوچولو..
برقا رو خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت...
____________________
×پروانه شناسی
×گونه های مختلف پروانه
×پروانه شناسی با مینا
×انواع پروانه ها
مینهو هوفی کشید..نیم ساعت بود که بین قفسه ها درگیر بود و تلاش میکرد یه کتاب برداره اما همشون شبیه هم بودن و نمیدونست کدومو انتخاب کنه...
لبشو به دندون کشید و با نفس عمیقی همه ی کتابای قفسه رو برداشت...
فروشنده کتاب با کوبیده شدن حدود 20 تا کتاب روی میزش از جا پرید و با تعجب به مینهو نگاه کرد..
مینهو کیف پولشو دراورد و منتظر به مرد نگاه کرد..
پسر بعد از حساب کردن به گوشه ای اشاره کرد: هر 10 تا کتاب یه بوک مارک مجانی داره...
با نگاه به قفسه ای که پر از بوک مارکای مختلف بود تردید کرد: ام...خب..بوک مارکــ...
پسر که با دیدن اون همه کتاب از پروانه حدس زد مینهو چی میخاد به قسمتی از قفسه اشاره کرد: پروانه؟
مینهو خجالت زده و اروم خندید و پسر هم به خنده انداخت...
×ببین به چه کارایی مجبورم میکنی وروجک...رنگی باشید....♡
YOU ARE READING
My butterfly
Fanfiction×چرا انقد این حشره هارو دوست داری؟ =مطمعنم اگه اون پروانه هارو پیدا کنم اونم پیدا میکنم ×چی رو پیدا میکنی هانا؟ =خوشحالیمو..هیونگ ______________________________________ لی مینهو...پسر رئیس بیمارستان روانی سئول که از بیمارستان روانی گانگنام بیرون ا...