جیسونگ چه حسی داشت؟
اگه بخوایم یه حس از احساساتش رو توصیف کنیم باید بگیم..
اون ترسیده بود..
خیلی زیاد..
کابوس های عجیبی توی ذهنش ظاهر میشدن..
اونا خیلی قوی بودن..
اونقدر که حتی با وجود قرصای خواب اون باز اونارو میدید..
و این وحشت زدش کرده بود..
نمیدونست اون کابوسا چین..
سردر نمیاورد..
فقط میدونست نمیخواد اونا وجود داشته باشن..
اون جدی جدی ترسیده بود.
میترسید دربارش صحبت کنه..
نمیدونست بقیه چه رفتاری دارنـ..........اینها افکار جیسونگ از سال ها پیش بود..
قبل اشنایی با دکتر مو مشکی ای که همیشه مراقبشه..
اون هنوزم اون کابوس هارو میدید..
اما دیگه اونقدر وحشت نمیکرد..
میدونست اگه توی دردسر بیوفته لینو میاد سراغش..
لینو..
با یاداوری اون اسم مسخره اروم خندید..
اون یه هفته به یه اسم فکر کرد و هرکاری کرد نتونست چیزی پیدا کنه که مینهو رو توصیف کنه..
پس یه چیزی همینجوری سر هم کرد تا مینهو ناامید و بیخیال اسم جدید شه..
ولی مینهو کاملا ازش استقبال کرد و جیسونگ کاملا شکه شد..
لینو فراتر از انتظاراتش بود..
اگه قرار بود با کسی راجب کابوسا حرف بزنه..
اون قطعا لینوعه.
اون درکش میکنه.. یا حداقل سعی میکنه درکش کنه..
با حس نزدیک شدن شخصی بهش لبخند زد
این موقع از روز فقط یه نفر پیشش میومد..
شخص مثل همیشه اروم کنارش نشست..
مثل همیشه سکوت کرد..
×نابی؟
مثل همیشه اولین سوالی بود که پرسید..
=لینو..
مینهو لبخند زد: امروز برات یچیز خاص دارم..
جیسونگ با کنجکاوی به پسر بزرگتر نگاه کرد..
با دیدن ابنبات پروانه ای شکل توی دست مینهو با شگفتی نگاش کرد: این ابنباته؟؟
×اوهوم
جیسونگ با ذوق اب نباتو از دست مینهو گرفت..
یادش میومد که عاشق ابنبات بود..
همیشه با جیهون به مغازه نزدیک خونشون میرفت و از اونا میخرید..
_____________________
مادرش دست به کمر با اشاره به سطل اشغالی گفت: چه توضیحی داری هان جیسونگ؟
جیسونگ بهت زده به ابنباتای توی سطل اشغال نگاه کرد..
ابنباتای جیهون بود..
اونارو باهم خریده بودن و تقسیم کرده بود..
=م..من نمیدونم..
*میدونی که جیهون اونارو با چه ذوقی جمع کرده بود درسته؟!
=راستشو میگم..نمیدونم چیشده؟
*پس ابنباتای خودتو بهش میدی تا شاید بفهمی چیشده!
=اما من..منکه کاری نکردم..کوتاهه ولی همینم با بدبختی نوشتم..
رنگی باشید...♡
YOU ARE READING
My butterfly
Fanfiction×چرا انقد این حشره هارو دوست داری؟ =مطمعنم اگه اون پروانه هارو پیدا کنم اونم پیدا میکنم ×چی رو پیدا میکنی هانا؟ =خوشحالیمو..هیونگ ______________________________________ لی مینهو...پسر رئیس بیمارستان روانی سئول که از بیمارستان روانی گانگنام بیرون ا...