You must tell her! | 11

358 82 154
                                    

خب دیگه سعی میکنم زودتر چپتر پابلیش کنم از اونجا که دیگه کارام سبک تر شده و کامنتای اخیرتون مثل چی منو شاد میکنن و برای ادامه دادن مشتاق تر. شاید یه ذره به نظر برسه که رابطه هری و لویی داره سریع پیش میره اما به نظرم تا ادامه داستان منتظر بمونیم و اینم در نظر بگیریم که لویی و هری از بچگی دوست بودن و همو خیلی خوب میشناسن٬ حداقل فکر میکنن که خوب میشناسن.

درضمن خیلی خیلی خیلی ممنونم که با حمایت هاتون تا الان بوک رو در تگ واندایرکشن شماره یک کردید. خیلی برام ارزش داره.

یکی از دوستای خوبم برای داستان چند تا کاور طراحی کرده و امیدوارم که تو چنل تلگرام جوین شید تا نظرسنجی بذارم و با هم یکی رو انتخاب کنیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یکی از دوستای خوبم برای داستان چند تا کاور طراحی کرده و امیدوارم که تو چنل تلگرام جوین شید تا نظرسنجی بذارم و با هم یکی رو انتخاب کنیم. امیدوارم این چپتر هم با کامنتاتون خوشحالم کنید و لذت ببرید. لطفا بوک رو به بقیه هم معرفی کنید.
به امید آزادی
با عشق،
ماتیلدا xx
-

Forever - CHVRCHES



"فاک..لویی.."

"ادامه بده..."

حرکت دست هری روی برآمدگی جلوی شلوار لویی شدت و سرعت گرفته بود و اگر هری اونجا نبود تا لویی وزنش رو روی اون بندازه بی شک الان به خاطر سستی زانوهاش پخش زمین شده بود. لویی هماهنگ با حرکت دست هری پایین تنه خودش رو به جلو می کوبید تا فشار دست هری رو روی پایین تنش چند برابر کنه. هری اخم پررنگی کرده بود و کلافه از هارد شدنش دستش رو از روی دیک لویی کنار کشید و شروع به مالیدن پایین تنه خودش بهش کرد. هر دو هم زمان و هماهنگ با هم پایین تنه هاشون رو که به شدت سفت شده بودن رو به هم میمالیدن و هری کمی خودشو به پایین خم کرد تا به گردن لویی برسه و لباشو روش قرار بده.

"کبودم نکن.."

"بهم نگو چیکار کنم، چیکار نکنم!"

"نمیخوام مامانم اینا وقتی برگردن فکر کنن در نبودشون واقعا دختر آوردم خونه.."

هری بی توجه به حرف لویی محکم شروع به مکیدن پوست گردنش کرد و ناله لویی کل فضا رو پر کرد و همون کافی بود تا هری سفت تر از قبل شه. هری وحشیانه طوری پوست گردن لویی رو گاز می گرفت و می مکید که انگار بعد از تحمل کردن تشنگی به مدت طولانی دوباره به آب رسیده. ایستادن روی پاها برای لویی سخت تر شده بود و برای اینکه خودشو نگه داره محکم به شونه ها و بازوهای هری چنگ زده بود و هری هم برای اینکه تعادلشو از دست نده کف دستاشو دو طرف سر لویی روی دیوار تکیه داده بود. حرکت دستای لویی رو شونه های هری باعث شد متوجه برفی که روی لباس هری تو همین مدت نشسته بود بشه و چشماش رو باز کنه.

Too Soon To Be This LateWhere stories live. Discover now