سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه :) به امید آزادی.
xx
-Devil I know - Allie X
همونطور که لویی و هری به همراه دوست دختر نه چندان دلنشینش و پسردایی ایرلندیش تو رستوران لیام منتظر بودن که گارسون هر چه زودتر سفارش هاشون رو بیاره اولیویا با چشماش کل مکان رو مورد بررسی و قضاوت ناعادلانش قرار داده بود.
"واقعا اونطوری که لویی تعریف می کرد نیست."
با اینکه زمزمه وار حرفشو کنار گوش هری زده بود اما به قدر کافی بلند بود که لویی بتونه صداشو بشنوه و سرشو پایین بندازه و از سطح رومخ بودن اولیویا نیشخندی بزنه.
"وای همسر آیندم داره میاد."
همه متعجب از حرف نایل نگاهشو دنبال کردن تا از حرفش سر در بیارن و این لویی و هری بودن که تا با دیدن چیزبرگری که دست گارسون بود بلند زیرخنده زدن و صد البته اولیویا هم اونجا بود که چشماشو بچرخونه با کوچک ترین چیزا کلافه شه. همینطور که گارسون مشغول گذاشتن سفارشا روی میز بود لویی با دیدن لیام که تازه وارد رستوران شد از جا با ذوق بلند شد و با یه عذرخواهی کوچیک از جمع خودشون بیرون اومد و سمت لیام رفت. نایل همونطور که گاز بزرگی از چیزبرگرش می زد و لباش و اطراف لباش کاملا با سس و پنیر آب شده پوشیده شده بودن با دهن پر شروع به حرف زدن کرد.
"اون..دوست..دوست پسر لوییه؟"
همین سوال نایل کافی بود که هری با همون قاشق اول از سوپش از شدت سرفه تا مرز خفه شدن بره و نتونه به خوبی قبل حسشو نسبت به لیام پنهان کنه. هری همونطور که سرشو برگردونده بود و به بغل گرم و صمیمی لیام و لویی نگاه می کرد اولیویا با چشم غره ای به نایل فهموند که بهتره ساکت شه و فقط غذاشو بخوره. هری سرشو برگردوند و نفس عمیقی کشید و لب پایینشو وارد دهنش کرد و اونو تحت فشار دندوناش قرار داد.
"چقدر خوبه که بیشتر میبینمت لویی.."
"موافقم منم هر بار که خودمو تو آیینه میبینم همینو به خودم میگم."
لحن لویی جدی بود اما لیام بلند شروع به خندیدن کرد و مشت آرومی به بازوی لویی زد.
"هی من جدی بودم!"
"بله.. متوجهم.. حالا امروز چیشده اومدی؟ میبینم دوست بداخلاقتم همین الان داره زیرچشمی طوری مارو نگاه میکنه که انگار داره نقشه قتلمون رو میکشه.."
لویی سرشو برگردوند و به هری نگاه کرد و تا باهاش چشم تو چشم شد هری سرشو برگردوند و مشغول شد. مشخصا پنهان کردن لبخندش از فضولی و شاید اهمیت هری سخت تر از اونی بود که فکر می کرد پس با لبخند به لیام نگاه کرد.
YOU ARE READING
Too Soon To Be This Late
Romance- زیادی زوده که اینقدر دیر بشه - "هری بهترین دوست من بوده، هست و خواهد بود. هیچ چیزی نمیتونه این حقیقت رو تغییر بده میفهمید؟ حتی حقیقت اینکه من دیوونه وار عاشقشمم باعث نمیشه اون بهترین دوست من نباشه." 🏅 #1 onedirection