سلام بچه ها :) امیدوارم حالتون کلی خوب باشه و بابت ساپورت کردنی اخیرتون ازتون ممنونم. بالاخره چنل تلگرام هم افتتاح کردیم و تا الان دو تا ادیت گذاشتیم که در آینده بیشتر هم میشه. امیدوارم از این چپتر هم لذت ببرید و ساپورتش کنید.
با عشق،
ماتیلدا xx
-Lie (feat. Quavo) - Halsey
هوای لس آنجلس از لندن تو زمستون گرم تر بود اما سرمایی که وجود هری رو در برگرفته بود غیرقابل وصف بود. این سرما به مغز استخوناش رسوخ کرده بود و داشت اونو زمین میزد. سرمایی که همش زیر سر زنی بود که فکر می کرد میتونه روش حساب کنه. سرمایی که با نبود لویی در کنارش زننده تر می شد. لویی گوشه ای از ذهن هری نشسته بود و چشمای مظلومش از جلوی چشمای هری کنار نمی رفتن. خداحافظی دردناکی که داشتن داشت هری رو از پا در میاورد اما کسی قرار نبود بفهمه. هری همچین قصدی نداشت و نمیتونست چیزی که سالها برای ساختش تلاش کرده بود رو از بین ببره. هری تصویر زیبایی از پسری محکم، مقاوم، مستقل و فنا ناپذیر بود. تا زمانی که منطقش رو داشت هیچ احساسی از پا درش نمیاورد و فقط به راهش ادامه می داد. احساسات اونو ضعیف می کردن پس از اونجایی که تو زندگیش جایی برای ضعیف شدن نداشت، اونارو تو اتاق قدیمی زیرشیروونی ذهنش زندانی کرده بود ولی طی چند وقت اخیری که به لندن برگشته بود، احساس می کرد تمام در و دیوارای اون اتاق قدیمی با حضور لویی دارن به نابودی میرسن و بخش عجیبش این بود که این نابودی رو دوست داشت و در کنار احساس خطری که از احتیاطش سرچشمه می گرفت، احساس امنیت می کرد.
"آقای استایلز؟"
همین صدا کافی بود تا رشته افکار هری پاره شه و سرش رو بالا بیاره تا ببینه بالاخره اجازه ورود به دفتر اولیویا رو داره یا نه.
"خانم وایلد منتظرتون هستن!"
هری سری به نشونه تایید برای دستیار شخصی اولیویا تکون داد و از روی صندلی بلند شد و به سمت اتاقش قدم برداشت. به محض ورودش به اتاق با دو تا چشمی رو به رو شد که سرما رو فریاد می زدن. سرمایی که میدونی پوستتو میسوزونه و تا زمانی که خودتو که به گرمای آتیشی برسونی و خودت رو نجات بدی. لویی. اون گرمای هری بود اما اونجا نبود.
"می خواستی منو ببینی هری؟"
"این چه مسخره بازی ایه؟ چرا میخوان بورسیمو لغو کنن؟"
"اوه.. پس پسر همه چیز دان ما فقط برای بورسیش برگشته و دلش برای دوست دخترش تنگ نشده؟ بازم خوبه چیزی مهم تر از اون پسر مو فندقی داری که بهش اهمیت بدی!"
"لویی، اولیویا! اسمش لوییه!"
"حالا هر چی...دلت برام تنگ نشده بود؟"
YOU ARE READING
Too Soon To Be This Late
Romance- زیادی زوده که اینقدر دیر بشه - "هری بهترین دوست من بوده، هست و خواهد بود. هیچ چیزی نمیتونه این حقیقت رو تغییر بده میفهمید؟ حتی حقیقت اینکه من دیوونه وار عاشقشمم باعث نمیشه اون بهترین دوست من نباشه." 🏅 #1 onedirection