This makes me sick. So sick. | 19

323 55 80
                                    

دالییی موشهه خرگوش کوشش :)) خب سلام لطفا سنگ اینا پرت نکنید سمتم که من برگشتم. میدونم ازم شاکی اید اما اگر چنلام و اینستاگرام رو چک کرده باشید تا الان فهمیدید علت این غیبت کبری بنده چی بوده. حالا که برگشتم امیدوارم از چپتر جدید لذت ببرید و حسابی شخص شخیص بنده رو با کامنتاتون شارژ و حمایت کنید (اگر بکنید بوج بوجیتون میکنم، قول)
به امید آزادی
با عشق،
ماتیلدا xx
-

Look After You - The Fray


لویی به سرعت خودش رو با اوبر و پیاده روی به لوکیشینی که فیزی فرستاده بود رسوند. همونطور که هوای یخ زمستون گلوش رو به سوزش انداخته بود و نفس نفس می زد، در رستوران رو باز کرد و نگاه نگرانشو همه جا چرخوند و با دیدن خواهر بزرگترش که ته رستوران نشسته و ریملش به خاطر گریه کردن چشماش رو سیاه کرده، نفس عمیقی کشید و سعی کرد با لبخند زدن به خدمه رستوران بهشون سلام کنه و شرایط رو عادی جلوه بده. همونطور که قدم های آرومی به سمت خواهرش برمیداشت، با اطمینان لبخندش رو حفظ کرد تا فیزی رو آروم کنه.

"هی.."

"خدای من..لویی.."

فیزی به محض نشستن لویی کنارش، خودش رو در آغوش امن بردار کوچک ترش پرت کرد و لویی محکم بازوهاشو دور بدن اون دختر پیچید. با هق هق های فیزی، لویی پلکاشو از ناراحتی روی هم گذاشت و شروع به نوازش کردن پشت دختر کرد.

"همه چیز مرتبه..لازم نیست گریه کنیم..با هم حلش میکنیم.."

"لویی..من...من خیلی میترسم..."

"نترس! من پیشتم! تو ابدا تنها نیستی.."

"چرا..من خیلی تنهام..تو میدونی لاتی چطوریه...جورج و چارلی هم هیچی..مامان و بابا هم میدونی...میدونی همشون چطوری برخورد میکنن..اونا منو از خانواده طرد میکنن.."

"هی..منو فراموش نکن! من هستم.. مطمئن باش اونا هم هستن..ولی خب..یکمی واکنشای آدما فرق داره.. ولی بهت قول میدم این به این معنی نیست که دوستت ندارن!"

"تو دوستم داری، لویی؟"

"معلومه که دوستت دارم، فیزی. خیلی زیاد دوستت دارم."

"یعنی الان..راجع به من..فکرای بدی نمیکنی؟"

"معلومه که نه..دیوونه شدی؟ انقدر فکر و خیال نکن...خودتو جمع و جور کن..مطمئنا تو کیفت لوازم آرایش داری.. پس برو تو دستشویی و من منتظرت میمونم..خودت رو برای سال نو آماده کن و قوی باش.

سرتم بالا بگیر. تو هیچ کار اشتباهی نکردی، فیزی. فهمیدی؟ هیچ کار اشتباهی نکردی که بخوای انقدر خودتو اذیت کنی. هر چیز دیگه ای هم هست، قابل حله. حالام برو و خودت رو جمع و جور کن.. من همینجام.. با هم میریم خونه..."

Too Soon To Be This LateWhere stories live. Discover now