سلاااام بچه ها :))) الان میگید با کدوم رو اومدم دوباره آپ کنم..
با این رو- نیمسمس
خب دلم خیلی براتون تنگ شده بود و بابت تاخیر عذر میخوام دیگه اگر تو چنلا باشید از وضعیتم خبر دارید.. تازه همین الانشم درس خوندن رو ول کردم که بتونم این رو براتون بذارم:(((
این چپتر تا الان طولانی ترین هستش و همچنین مورد علاقه ترین من :>
پس ممنون میشم کامنت بذارید تا برای ادامش بهم انگیزه بدید.
به امید آزادی
با عشق،
ماتیلدا xx
-Champagne Coast - Blood Orange
لویی همونطور که نوک انگشتای دستش رو از سس قارچی که هری درست کرده بود لیس میزد، کمرشو با ریتم آهنگ تکون میداد و خودش رو محکم از پشت به بدن هری چسبونده بود.
"برو اونور، بچه..خراب میشه!"
"لازمه یاد آوری کنم ازت بزرگترم هرولد؟"
لویی با بد اخلاقی چینی به بینیش داد و محکم پایین تنش رو به باسن هری کوبید. هری با تعجب، گونه های سرخ شده و ابروهای بالا رفته برگشت و به لویی نگاه کرد.
"چیکار کردی؟"
"هشدار دادم به من نگی بچه وگرنه..."
"وگرنه چی لویی؟ میکنیم؟"
هری با خباثت نیشخندی زد و تند تند ابروهاشو با شیطنت بالا انداخت. لویی که حالا زبونش کوتاه تر شده بود و چشم غره ای بهش رفت و دستاشو دو طرف کانتر آشپزخونه گذاشت و خودش رو بالا کشید و روش نشست.
"گشنمه! کی آماده میشه؟؟؟"
"چقدر تو عجولی لویی..همین الان شروع کردم!"
نه خب. لویی عجول نبود. لویی چند هفته بود که به خاطر غیبت هری نتونسته بود درست غذا بخوره و الان که خودش برگشته بود، آرامشش هم برگشته بود بنابراین احساس گشنگی و ضعف هم کل وجود لویی رو گرفته بود.
"حرف نزن، اینجا خونه منه، رییس منم!"
لویی با شیطنت لگدی با باسن هری زد و لبخند از خود راضی ای زد و هری نتونست جلوی خندش رو بگیره چون زیادی دلش برای اون پسر شر و شیطون تنگ شده بود که حسابی پیش خودش لوس میشد.
"جوانا کجاست راستی؟"
"نمیدونم گفت یه سر میره بیرون میاد..من زیاد از کارای اعضای این خونه خبر ندارم..هی میان و میرن... مگی کوچولوی من چطوره؟ اون پرنسس الان باید خیلی بزرگ تر شده باشه نه؟ قطعا بزرگ تر از وقتی که از اینجا رفتید..."
YOU ARE READING
Too Soon To Be This Late
Romance- زیادی زوده که اینقدر دیر بشه - "هری بهترین دوست من بوده، هست و خواهد بود. هیچ چیزی نمیتونه این حقیقت رو تغییر بده میفهمید؟ حتی حقیقت اینکه من دیوونه وار عاشقشمم باعث نمیشه اون بهترین دوست من نباشه." 🏅 #1 onedirection