Part 1

2.3K 247 21
                                    

"تظاهر"

مهارتی که از یک جایی به بعد در وجودم ریشه زد و اگر در انجامش انقدر موفق عمل نمی کردم ؛ از دستش میدادم . هم اون رو و هم همه ی زندگیم‌ رو .

December 2018 | Kim Jungkook

___________________________________________

دستکش های بوکسم رو از دستم خارج کردم و به سمت گوشیم رفتم
با روشن شدن صفحه چشمم به ساعت و نوتیف های مکرر پیام ها و حجم زیادی از میس کال ها خورد
با تعجب آخرین شماره ای که باهام تماس گرفته بود رو لمس کردم

+جین هیونگ؟

_جونگکوک کجایی؟

+سالن دوستمم هیونگ ، میدونم میدونم دیر شد متأسفم الان راه میوفتم

از پشت تلفن صدای نفس عمیقی اومد
_باشه ، منتظرتیم

فورا قطع کردم و با نگاهم توی سالن به دنبال چان گشتم

نیاز داشتم بیشتر خودم رو تخلیه کنم ولی جلسه ی مهمی داشتیم که باید به موقع خودم رو بهش می رسوندم

+چان؟
_داری میری؟ چه زود پسر
+جلسه‌ داریم شرکت ، همین حالا هم دیرم شده
به کیسه بوکس نگاهی کردم و بعد صورتم رو دوباره به سمتش چرخوندم .
+ممنونم ازت ، حالم رو بهتر کرد
سری تکون داد و دستی به شونم کشید
_هر زمان خواستی بازم بیا
لبخندی زدم و بعد از تکون دادن سرم به رختکن رفتم

___________________________________________

در همون حین که زیر لب با حرص با خودش حرف میزد رسید به اتاق ریاست
در رو باز کرد که با صدای محکم و جدی اون مرد ، خشکش زد و به بی حواسیش لعنتی فرستاد

_یکبار دیگه بدون اجازه وارد شی قسم میخورم اخراجت میکنم آقای کیم سوکجین

اون لعنتی حتی سرش رو بلند نکرده بود ، چطور توی یک ثانیه بدون نگاه انداختن به سمتش متوجه شده بود  چه کسیه؟ فاکر بی اعصابِ مرموز .

کلافه از اتاق خارج شد و با نفس عمیقی اینبار تقه ای به درب زد
اما جوابی نگرفت
نقی زد و با کلافگی دوباره درب رو به صدا در آورد
با گذشت لحظاتی بالاخره تایید رو گرفت

_ بیا تو

چشمی چرخوند و وارد اتاق شد ، به سمت کاناپه رفت و با کلافگی خودش رو روی اون رها کرد
نگاهش رو به مرد پشت میز که در حال امضای حجم زیادی از برگه ها بود داد
+یه روزی جونگکوک رو آتیش میزنم

_ولی نمیتونی
مرد بدون انداختن نگاهی به سمتش پوزخندی زد و با بی حسی پاسخ کوتاهی بهش داد

چشم غره ی وحشتناکی رفت و قیافش رو کج کرد
+خودم میدونم آقای کیم ، وقتی تو مثل بادیگارد همه جا بیخ ریششی کی جرأت می کنه بهش نگاه چپ بندازه ، همین کارارو کردی انقدر لو-

Amygdala Where stories live. Discover now