عزیزِ دل من ، تو اون شب من رو با بوسه هات غرق لذت نکردی ، تنها من رو در دنیایی وحشتناک رها کردی
چه چیزی وحشتناک تر از بیدار شدن از یک رویای شیرین؟Kim Jungkook | Oct 2019
_____________________________________
"متن چک نشده"
Writer pov :
نمی دونست چند دقیقه یا چند ساعت گذشته ، تنها سر مرد رو روی پاهای خودش حس می کرد ، تنها موهای نرم مرد و جزئیات زیبای صورتش ، عطر تلخ و دوست داشتنیش و صدای نفس های توأم با آرامشش براش مهم بود
زمان چه اهمیتی داشت وقتی دلیلش اینطور معصومانه توی آغوشش به آرامش رسیده بود
صدای قطرات بارون از بیرون ماشین شنیده میشد و ترکیبش با صدای آروم نفس های مرد ، بهشت رو برای پسر به ارمغان آورده بود .دقایقی پیش مادرش تماس گرفته بود و سراغشون رو می گرفت
و علاوه بر پسر ، مرد مستی که سرش رو روی پاهای پسر گذاشته و روی صندلی عقب چشم هاش رو بسته بود هم متوجه شد که باید برگردن ولی علائمی از بیداری از خودش نشون نداد . شاید چون اون هم نمی خواست از نوازش های دست لطیف پسر روی موهای مواجش ، عطر شیرین و گرمش و اون آرامشی که ازش دریافت می کرد ، دست بکشه .اون پسر دلیل زندگی تهیونگ بود
این رو با تمام وجود می دونست و در عین حال ازش وحشت داشت
این حجم از وابستگیش به پسر اون رو می ترسوند .
در کنار اون تبدیل میشد به یک پسربچه ی محتاج محبت و نوازش .
اون پسر با وجود اینکه خودش نمی دونست ، برای مرد گاهی تبدیل میشد به یک بزرگتر ، به فردی که انگار سالها از مرد تجربیات بیشتری داشت و اون کسی بود که می تونست از تهیونگ مراقبت کنه .طبق تمام چیزهایی که به یاد داشت ، از بعد وارد شدن جونگکوک به زندگیش هرگز حتی برای لحظه ای دلش نمیخواست که در آینده ازدواج کنه یا بچه ای داشته باشه
هرگز به این موضوع دقت نکرده بود ولی حالا با یادآوری افکار و رفتارهاش توی این سالها می ترسید
چرا؟
چرا هرگز بهش فکر نکرده بود که چه افکار عجیبی از لحظه ی دیدن اون پسر به درون ذهنش رخنه کرده؟
از وقتی که یادش میومد از اینکه پسر دوستی داشته باشه متنفر بود
گاهی این فکر که جونگکوک بخواد ازدواج کنه ، بچه دار شه ، از خونه بره و یه روزی خانواده ی خودش رو تشکیل بده از ذهنش میگذشت و هیچوقت این موضوع خوشحالش نمی کرد .
هیچوقت فکر نمی کرد که بخواد برادرزاده ای داشته باشه .
جونگکوک خودش بچه بود ، چرا باید بچه دار میشد؟
همیشه این سوال رو از خودش میپرسیدوقتی محبت و علاقه ی جونگکوک به شخص دیگه ای رو میدید بدون توجه به سنش ، مثل یک پسر بچه ی تخس اخم میکرد و تمام سعیش رو میکرد که توجه پسر کوچکتر رو جلب کنه
چه جونگکوک چهار ساله
چه جونگکوک دوازده ساله
و چه جونگکوک بیست و دو ساله
YOU ARE READING
Amygdala
Romance❗در حال ادیت❗ _نبینم بغضتو قلبِ هیونگ . با قلبی پر از درد لبخند زدم +چیزی نیست هیونگ ، از خوشحالیه ___________________________________________ عشق یک طرفه همیشه دردناکه ؛ ولی از اون دردناک تر دل باختن به کسیه که تورو برادر کوچکتر خودش میدونه ، اینک...