part 15

1.5K 199 92
                                    

همیشه زندگیم مثل دومینو بوده
با وقوع یک اتفاق ناگوار ، وقایع سهمگین تری پشت سر هم به سراغم میومدن
ولی چرا این موضوع هرگز برای روزها و لحظات خوبم صدق نکرد؟
چرا روزهایی که حس میکنم خوشبختی زندگیم رو فرا گرفته و دیگه همه چیز داره درست میشه اتفاقی میوفته که لبخندِ روی لبم به اشک های بی وقفه ی شبانم مبدل میشن

Kim Jungkook |August 2019


___________________________________________

#جونگکوک پسرم اومدی؟
از پله ها به آرومی پایین میرفتم که با صدای مادر نگاهی به اون سمت انداختم
اولین فردی که چشمم بهش خورد تهیونگی بود که دست در دست هیونا کنار همدیگه نشسته بودن
دختر توی گوشش حرف هایی میزد و تهیونگ لبش رو گاز گرفته بود و لبخند محوی روی صورت ماه گونش نقش بسته بود
نیازی نداشتم به بقیه که هر کدوم به کاری مشغول بودن توجهی کنم
همون صحنه به اندازه ی کافی روی قلبم و اعصابم تأثیر خودش رو گذاشته بود

نقاب همیشگیم رو روی صورتم زدم و با اون لبخند احمقانه به سمتشون رفتم
+سلام خوش آمدید

و برای ادای احترام به سمتشون خم شدم
¤مچکرم مرد جوان
حین نشستن در کنار مادر با صدای زن توجهم رو بهش دادم و لبخند متظاهرانه ی دیگه ای روی لب هام نشوندم که دختر و پسر دیگه سری برام تکون دادن

افراد روبروم شامل یک خانم میانسال و یک پسر و دختر جوان بودن که حدس میزدم دختر همسن و سال خودم باشه اما پسر؟ حدسی درموردش نداشتم .
تا حالا ندیده بودمش و چیزی ازش به گوشم نخورده بود
از مادر یک بار شنیدم که خواهر هیونا خارج از کشور تحصیل میکنه ، درواقع نه یک بار بلکه بارها راجب اون دختر میشنیدم چون مدام پدر و مادر تعریفش رو میکردن و توقع داشتن با حرف هاشون یک دل نه صد دل عاشقش بشم و باهاش قرار بزارم

اما راجع به اون پسر هیچکس تاحالا حرفی نزده بود ، پس اون کی بود؟نگاه های عجیبی به من میکرد و این موضوع باعث تعجبم شده بود
به ظاهر اون سه نفر نگاه دقیق تری کردم
زن میانسال و دختر کنارش مرز های تجملات رو جابجا کرده بودن ؛ لباس ها و جواهرات گرون قیمت . رژ لب های قرمز جیغ ، دستکش های توری و کفش های پاشنه بلند نوک تیز
زن یک عصا توی دستش داشت که واضحا از جواهرات و طلا درست شده بود و تنها نقشش به نمایش گذاشتن ثروت و جاه طلبی اون زن بود

اما برعکس اون دونفر ، پسر تیشرت مشکی جذبی پوشیده بود که عضله هاش رو به خوبی به نمایش میگذاشت ، دست هاش از تتو پوشیده شده بود و اون نقش و نگار ها تا روی گردنش امتداد داشتن
زنجیری نقره ای دور گردنش میدرخشید و پیرسینگی روی بینیش وجود داشت

Amygdala Donde viven las historias. Descúbrelo ahora