+گردنت چیشده هیونگ؟
و با اخم ریزی صورتش رو به گردن مرد نزدیک کردتهیونگ با دستپاچگی کمی عقب رفت و دستش رو روی کبودی گذاشت ولی با نزدیکی جونگکوک تسلیم شد و با در موندگی به چهره ی کنجکاوش نگاه کرد
نفس های گرمش پوست گردنش رو قلقلک میداد و قلبش رو میلرزوند
"زده به سرم؟"
"همش حس شهوته"
"آره"
پسر بعد از گذشته چند لحظه متوجه شد این کبودی جای کیس مارکه و اخمش رو غلیظ تر کرد و کمی فاصله گرفت
+به نونا بگو آروم تر پیش بره خب
و دست به سینه شد
مرد با شوک در حال پردازش حرف پسر بود که ناگهان خندش گرفت اما جلوی خودش رو گرفت
اون بچه هیچ چیز از شب قبل یادش نمیومد؟تک سرفه ای کرد و خواست حرفی بزنه که با صدای گوشی پسر متوقف شد
جونگکوک گوشیش رو از جیبش خارج کرد
+باید جواب بدم
بعد تماس رو برقرار کرد و از مرد فاصله گرفت
+هی یوری؟ خوبی؟
تهیونگ با کنجکاوی اخم ریزی کرد
پسر خنده ی بلندی کرد
+ میدونم خیلی دلتنگمی ، اعتراف کن
مرد چند قدم فاصله رو طی کرد و به جونگکوک نزدیکتر شد
+دو ساعت دیگه حرکت میکنیم .
+نگران نباش با یونگی هیونگ میام
اخم تهیونگ پررنگ تر شد و دست روی شونه ی پسر گذاشت
با کنجکاوی برگشت که حالت سؤالی مرد رو دید و اشاره کرد که صبر کنه
+میام اونجا صحبت میکنیم ، فعلا باید برم
+تو هم همینطور .
و تماس رو به پایان رسوند
به طرف مرد چرخید و با تعجب بهش نگاه کرد
+چیشده هیونگ؟
_کی بود؟
+دوستم ، یوری
_چرا من نمیشناسمش
پسر خنده ای کرد
+مگه باید همه دوستامو بشنا-
با دیدن چهره ی اخمالود تهیونگ حرفش رو قطع کرد
گلوش رو صاف کرد و ادامه داد
+خب یعنی منظورم اینه فرصتش پیش نیومده بهت معرفیش کنم
_همونی نیست که دم بار یه بار بغلش کردی؟
+هوم؟ کِی؟
_بیخیال
برگشت و خواست به سمت بقیه عوامل بره ولی با به یادآوردن قسمتی از مکالمه ی تلفنی که شاهدش بود برگشت
_درضمن ، گفتی با یونگی برمیگردی . ولی همچین چیزی نمیشه
من اینجام چه نیازه اصلا با یونگی برگردی؟ رفتنی گفتی باهاش کار داری
الان دیگه نمیتونی بهونه ای بیاری
دو دستش رو به سمت موهای پسر برد و چتری هاش رو درست کرد و با همون حالتش رفت به سمت کارکنانجونگکوک که برای جدی بودن و مردونگیش داشت ضعف میکرد آب دهنش رو قورت داد و دستی به پیشونیش کشید
+آخر این مرد منو میکشه___________________________________________
€جیمین عینک آفتابی من دست تو مونده؟
○نه گذاشتمش تو داشبورد ماشین
€خب پس فکر کنم چیزی جا نزاشتم دیگه×نامجون با دویون صحبت کردی؟
/آره ، زودتر حرکت کرد . گفت میره شرکت ادیت کنه عکس هارو ، تا شب تمومه
_خوبه . جونگکوک کجاست؟
با سوال تهیونگ هوسوک به جایی اشاره کرد
جونگکوک با چهار تا بستنی توی دو دستش به همراه خنده ی پر از ذوقی به سرعت سمت اونها میومد
+آب شددد . زود باشید بگیرید
هوسوک و نامجون و جین خنده ای کردن و بستنی هارو گرفتن
ولی این تهیونگ بود که به پسر خیره شد بود
"چرا یهو دلم ضعف رفت براش؟"
"بخاطر کیوت بودنشه حتما"
"دلم میخواد جوری بغلش کنم که توی وجودم حل بشه"
"این فقط حس یه برادر بزرگتر به برادر کوچیکترشه آره"
YOU ARE READING
Amygdala
Romance❗در حال ادیت❗ _نبینم بغضتو قلبِ هیونگ . با قلبی پر از درد لبخند زدم +چیزی نیست هیونگ ، از خوشحالیه ___________________________________________ عشق یک طرفه همیشه دردناکه ؛ ولی از اون دردناک تر دل باختن به کسیه که تورو برادر کوچکتر خودش میدونه ، اینک...