part 16

1.5K 223 90
                                    

من سردرگم و گیجم
مثل جسم خسته و رنجوری که روی اقیانوسی شناوره
انگیزه ای برای دست و پا زدن و شنا کردن نداره چون میدونه به خشکی نمیرسه
ولی از غرق شدن هم میترسه
2019 August | Kim Jungkook

___________________________________________

چیکار کنم؟ چطوری ردش کنم که ناراحت نشه؟
+ر..راستش من نمیدونم-

♤چی رو نمیدونی جونگکوک؟
با دیدن چهره و حالت گله مندش آهی کشید و با کمی مکث ادامه داد
+لطفا بهم وقت بده تا با خودم کنار بیام ، برام خیلی سخته ؛ درک میکنی؟

♤هر چقدر که بخوای بهت وقت میدم و برات صبر میکنم ولی به شرطی که واقعا خوب فکر کنی
مطمئنم اگه تلاش کنی میتونی یه شروع دوباره داشته باشی ، هوم؟
لطفا جدی بگیر اعترافم رو

حتی نمیتونستم درست فکر کنم و تصمیم بگیرم
رابطه ای با فردی دیگه؟
اما چرا حس خیانت داشتم؟
احساس میکردم که دارم ارزش عشقم به تهیونگ رو پایین میارم
نمیخواستم خودم رو ناامید کنم

با صدایی از پشت سر ، صورت هردومون به عقب برگشت که باهاش مواجه شدم

+ه..هیونگ؟
چرا لکنت گرفته بودم؟ انگار کار بدی کردم و مچم در حین انجامش گرفته شده

با اخم غلیظی به ما نگاه میکرد
نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست
_جونگکوک اتاق من ، سریع
و با قدم های محکم و قاطع ازمون دور شد
"چش شده؟"
"چرا عصبی به نظر میرسید؟"
"نکنه چون جمعشون رو ترک کردم عصبانی شده؟"

با استرس سمت جه بوم چرخیدم و دستپاچه تک خنده ای کردم
+ببخشید من برم پیشش ، تو هم لطفا برو پیش بقيه
سری تکون داد و با هم به داخل رفتیم
مسیرم رو ازش جدا کردم و از پله ها بالا رفتم
شک داشتم که مثل همیشه یهویی وارد شم یا در بزنم ؛ ولی چون میدونستم احتملا عصبیه گلوم رو صاف کردم و بعد از نفس عمیقی درب اتاقش رو به صدا در آوردم
_بیا تو دیگه
با صدای عصبیش استرسم بیشتر شد و وارد شدم
وسط اتاق ایستاده گویا منتظر من بود
+هیونگ؟
_چرا در میزنی؟
+چی؟
با تعجب نگاهش کردم
پوفی کشید و دستش رو به شقیقش مالید

+هیونگ خوبی؟ ازم عصبانی ای؟
_معلومه که هستم!
+چون جمع رو ترک کردم؟

Taehyung pov :

با نگاه پاپی طورش بهم خیره بود و لب های سرخش آویزون شده بود ؛ مگه میتونستم ازش آرامش نگیرم؟

نفس عمیقی کشیدم و به کل اون پسره رو فراموش کردم
_دلخوری هاتو به جون میخرم قلبِ هیونگ ؛ فدای سرت که ترک کردی اون جمع بیهوده رو
با جملات آرومم انگار اون هم از تغییر مودم تعجب کرد ولی بعد از چند لحظه دوباره لب هاش آویزون شد
+عادت کردم هیونگ ، راستشو بخوای بخاطر اون نرفتم بیرون ؛ فقط جو اون پایین خیلی سنگین و خفه کننده بود ، حرفش رو بهونه کردم که رها شم

Amygdala Where stories live. Discover now