Part 22

1.9K 239 241
                                    

چه بلایی داره به سرم میاد؟

Kim Taehyung | Oct 2018

___________________________________________

Writer POV :

شب از نیمه گذشته و حالا این مرد بود که تلو تلو خوران با دید تارش سعی داشت اتاق پسرش رو پیدا کنه

با گذشت دقایقی طولانی ، می دونست که اگه پسرش همونجوری رهاش کنه همین امشب از شدت غم روح از تنش جدا میشه ، سقف اتاق هر لحظه پایین تر میومد و احساس می کرد داره خفه میشه .
و این دلیلی بود که حالا با بغضی که مهمون گلوی دردناکش بود ، در به در به دنبال آرامشش می گشت .
_ج..جونگوگی؟
بالاخره پیداش کرده بود
درب اتاق رو باز کرد و با لبخندی وارد شد ولی اثری از پسر توی اتاق ندید و به همون سرعت لبخند از روی لب هاش پر کشید
_ق..قلب؟
نفسش رو لرزون بیرون داد و سنگینی بغضش بیشتر شد ، شونه هاش افتاد و با چونه ای لرزون روی تخت خالی پسر نشست
چشم هاش رو بست و خودش رو روی اون رها کرد
با حس عطرِ دلیلش که حالا معلوم نبود کجاست ، ‌بینیش رو به بالشت پسر رسوند و اون رو با تمام وجودش استشمام کرد .
_عطرت اینجاست ، خودت کجایی قلب هیونگ؟
_اینجوری که بیشتر می میرم
_عطرت دیوونم می کنه ولی من حالا فقط بغلت رو میخوام عزیزِ دل من .
حس می کرد دیگه کنترل اشک هاش رو نداره که صدای شیر آب به گوشش رسید
چشم هاش رو باز کرد و مثل بچه ای که بعد از ساعتها تحمل تنهایی توی مهد کودک ، حالا مادرش به دنبالش اومده بود ؛ با شوق و قلب و دست هایی لرزون نگاهش رو به درب حموم داد و از جاش پرید
قلبش ترکش نکرده بود
لبخند مستطیلی عمیقی روی لبش نشست و دستی به پلک های خستش کشید ، به آرومی از روی تخت بلند شد و با کمی سرگیجه به سمت درب حمام قدم برداشت
نفس عمیقی کشیدی و دستگیره رو به آرومی پایین کشید
نگاهش رو به روبروش داد و کاش این کار رو نمی کرد

اون پسرش بود؟
پسر لخت پشت بهش زیر دوش ایستاده بود .
فضای حمام ، ملال از عطر لوندر بود و ترکیب این عطر با صحنه ی رو به رو ، باعث شد مرد ناخودآگاه سست شدن زانو هاش رو احساس کنه و شقیقش رو کمی به چهارچوب در تکیه بده و بدون زدن پلکی همچنان به صحنه ی رو به روش خیره شد
قطره ای آب از شونه های خوش تراشش به کمر باریکش رسید و با دنبال کردن اون قطره به باسن خوش فرم و برجستش رسید
آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو پایین تر بود
رون های پرش که با نگاه بهشون احساس خارش توی لثه و بین دندون هاش حس می کرد
پاهای بلند و زیباش
دوباره نگاهش رو به بالا برگردوند
به دست های کشیده و زیباش که لای موهاش بود
موهای مشکیش که حالا خیس بود و حس می کرد نیاز داره اون هارو چنگ بزنه و صورت پسر رو به خودش نزدیک کنه
قلبش از تصور اون صحنه و صحنه ای که می دید ، به شدت شروع به تپیدن کرد
نفس هاش به شماره افتاده بود و حتی نمی دونست چه اتفاقی براش داره میوفته؟

بدون برداشتن نگاهش نفس عمیقی کشید
پاهای لرزونش رو حرکت داد و با چشم های نورانیش به پسر نزدیک شد و بدون توجه به چیزی دست های کشیدش رو دور شکم پسر حلقه کرد و پیشونیش رو به شونه ی اون تکیه داد و چشم هاش رو بست .
پسر با حس دست های دورش چشم هاش رو باز کرد و هینی کشید ، نگاهش رو به سمت پایین معطوف کرد و با دیدن اون دست ها قلبش به سرعت شروع به تپیدن کرد
مگه می شد صاحب زیباترین دست های هستی رو نشناسه؟
دست های عزیزِ دلش بود .
با شرم زیادی دست هاش رو روی عضو و سینه هاش قرار داد و با گونه های گلگونش مرد رو صدا زد
+ه..هیونگ؟
_ج..جانِ هیونگ؟
+داری ..چ..چیکار میکنی؟
_ن..نمی دونم
و بی اراده بوسه ای به کتف خیس پسر زد
لب هاش رو بدون فاصله دادن از پوست خوش عطر پسر ، به سمت گردنش کشید و این بار بوسه ی خیس دیگه ای به گردنش زد
نفس داغش رو همونجا بیرون داد و لرزش پسر رو بین دست هاش احساس کرد
گازی از لب پایینش گرفت و با شوق بیشتری که نمی دونست از کجا میاد بینی و لب هاش رو به پشت گوش پسر رسوند
چشم هاش رو بست و نفس عمیق دیگه ای کشید
لاله ی گوشش رو بین دندون هاش گرفت و کمی کشید
+داری باهام چیکار میکنی؟
_می پرستمت.

Amygdala Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt