part 12

1.4K 196 133
                                    


قلبم به طرز وحشتناکی می کوبید و سرم نبض میزد
یه چیزی مثل یه بختک به جونم افتاده بود و داشت نفسم رو میگرفت
لب هاش مثل حصاری به دور لب های هیونا عمل می کرد و اون ها رو توی دهنش میکشید ، با دست هاش کمرش رو گرفته بود و فقط میبوسید و نمی دونست با هر بوسه ، یه زخمی به تن من میزد .

نفسم رو لرزون بیرون دادم و از کنارشون رد شدم .
سریعا داخل یکی از اتاقک ها رفتم و دستم رو روی قلبم گذاشتم
حس می کردم قفسه ی سینم تنگ شده
کل وجودم پر از خشم و حسادت و غم و حسرت بود

بدنم درد می‌کرد
حس می کردم دارم روحم رو بالا میارم
چشم هام چیزی رو دیده بود که ترجیح میدادم کور باشم ولی نبینمش
گوش هام چیزی رو شنیده بود که ترجیح میدادم کر باشم ولی نشنومش
بند بند دستم میلرزید

حس ناکافی بودن ، حس تنهایی ، حس غم و حسرت من رو در بر گرفته بود
پس کی تموم میشه؟ چه زمانی منم میتونم رنگ آرامش رو ببینم؟
کی میتونم کافی بودن و با ارزش بودن رو با تمام وجود حس کنم
چرا دقیقا وقتی سعی میکنم خودم رو بزنم به اون راه و تظاهر به بیخیالی بکنم ، اتفاقی میوفته که دیگه حتی با تظاهر هم نمیتونم غم نشأت گرفته ازش رو پنهان کنم

نفس نفس میزدم که با صدای در اصلی نفسم توی سینه حبس شد
اما صدای دیگه ای نشنیدم
پس با گذشت دقایقی از داخل اتاقک اومدم بیرون که تهیونگ رو دیدم
به روشویی تکیه داده بود و دست به سینه به من نگاه می کرد

_خوبی؟
دستپاچه شدم و فورا لبخند متظاهرانه ای روی لبم نشوندم و سرم رو به نشونه ی تأیید تکون دادم
+چرا بد باشم؟
حرفی نزد
آب رو باز کردم و صورتم رو باهاش شستم
چشم هام رو لحظه ای بستم که صداش توی گوشم پیچید
_پس اگه اینطوره ، بریم زودتر سوار شیم و حرکت کنیم ، تا ظهر باید اونجا باشیم
سرم رو تکون دادم و دیدم که به سمت در میره
+هیونگ
برگشت سمتم
بدون حرفی رفتم سمتش و توی چند سانتی متری صورتش ایستادم
دست های لرزونم رو بالا آوردم و انگشت شستم رو روی لبش کشیدم
لرزی کرد و دستش رو روی کمرم گذاشت اما متوقف نشدم
"تو دست نیافتنی ترین رویای منی"
"همون رویایی که آرزو میکردم کل واقعیت های زندگیم یه رویا یا کابوس بودن ، اما تو واقعی بودی "

انگشتم رو به پایین تر کشیدم و رد رژ قرمز رو تا حدودی پاک کردم
دوباره دستم رو خیس کردم و به پایین لبش کشیدم
بعد نفس عمیقی کشیدم که با پیچیدن عطر زنونه توی سرم فورا ازش فاصله گرفتم و با اخم محوی دستم رو شستم

+بریم؟
خواستم از بغلش رد شم که دستم رو گرفت
نگاهی بهش کردم و توجهم به اخم سردرگمی که روی صورتش بود جلب شد
_گفتی تظاهر میکنی ، سعی میکنی فراموش کنی ، قول دادی از حدت فراتر نری
آب دهنم رو قورت دادم و لرزیدن پلکم رو حس کردم
+مگه کاری کردم هیونگ؟
_من تورو بزرگت کردم ، به من نمیتونی دروغ بگی
+هیونگ داری اشتباه میکنی ، بخاطر جین هیونگ و نامجون هیونگ نگرانم بخاطر همین کمی عصبی به نظر میرسم همین

Amygdala Where stories live. Discover now