part 13

1.4K 199 61
                                    


به ساحل دریا رسیدم و روی زانوهام فرود اومدم
هق هقم اوج گرفته بود و فریاد میکشیدم
+نههه
نهههههههه
چرا باهام اینکارو کردیییی
من چی ازش کم داشتم؟ چرا منو تحقیر کردی ولی با دوستت خوابیدی؟
نمیتونم
نمیتونم باورش کنم
زندگیم رو ازم گرفتی و حالا حرف از نیاز میزنی؟
این درد دیگه خیلی زیادی بود
نمیتونم تحملش کنم
میمیرم
این بار دیگه میمیرم

_جونگکوک؟؟

+نههه تمومش کننن بروو

_جونگکوککک

با صدای بلندی چشم هاش رو باز کرد و با صورت غرق در وحشت تهیونگ مواجه شد
از جاش پرید و نفس نفس زنان با بغضی سنگین به چشم های خمار مرد روبروش خیره شد
+ه..هیونگ؟
_جان هیونگ ، عزیزدل من کابوس بود . همش یه کابوس بود . نفس بکش نفس هیونگ ، نفس بکش پسر من

نتونست جلوی بغضش رو بگیره و هق هق کنان دست هاش رو دور گردن مرد پیچید
+ک..کابوس؟ کابوس بود نه؟ کابوس بود ، تموم شد...هیونگ تو اینجایی آره؟ پیش من؟ تو مال منی آره؟
متوجه حرف هاش نبود و فقط میخواست قلب وحشت زدش رو آروم کنه
تهیونگ با مکثی کمرش رو نوازش کرد
_من پیش تو ام ، من همیشه پیشتم . هیچ چیزی نمیتونه من رو از تو بگیره
نفس عمیقی کشید و با صدای آرومتری ادامه داد
_من مال تو ام

ناگهان با ترس از تهیونگ جدا شد و به اطراف نگاه کرد
هنوز توی کلاب و روی کاناپه ای نشسته بودن
کی خوابش برده بود؟یعنی همه چیز کابوس بود؟
اخمی کرد
+بکهیون کجاست؟
تهیونگ اما بیخیال شونه ای به بالا انداخت
_نمیدونم ، فکر کنم با یکی رفت سمت اتاقای وی آی پی
دستش رو روی صورت پسرکش گذاشت و بوسه ای به پیشونیش زد
_حالت بهتره قلب؟
با سؤالش چونش لرزید و لبش رو گاز گرفت
تهیونگ لبخندی به صورت شیرینش زد و به کاناپه تکیه داد ، سر پسر رو گرفت و روی رون پاهاش خوابوند
+سرم خیلی درد میکنه
_متوجهش شدم
به آرومی شروع کرد به ماساژ دادن شقیقه های پسر
_حالت خوبه؟
+بهتر-
_حال روحیت خوبه؟
مکثی کرد و بزاق دهانش رو قورت داد
+نمیدونم
_و این گیجی و ابهام به من مربوطه؟
چشم هاش رو محکم روی هم گذاشت و گوشه ی لبش رو گاز گرفت که از چشم تهیونگ دور نموند
+نمیدونم
_شایدم میدونی اما نمیخوای راجبش حرف بزنیم؟
+میتونیم؟
_اگه اینطوری میخوای باشه

دقایقی گذشت و اون دو صرف نظر از کلاب پرجمعیت و صدای گوش خراش باند ها ، در دنیای خودشون سیر میکردن و از حضور همدیگه آرامش و قوت قلب می‌گرفتن
با صدای جونگکوک دست نوازشگر تهیونگ روی موهای پسرک توقف کرد و به صدای لطیف و معصومانش گوش فراخوند

+هیونگ
_جانِ هیونگ
+ توی آیندت...من هم حضور دارم؟
اخم ریزی روی صورتش نشوند
_معلومه ، تو همیشه توی تک تک بخش های زندگیم حضور خواهی داشت .
+اگه یه روزی مجبور بشم ترکت کنم ، من رو میبخشی؟

Amygdala Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang