-ادیت شده-
"هی با تو حرف میزنم... نمیشنوی؟" برای بار سوم پسر پشت پیشخان را صدا زد و جوابی نگرفت. گردن کج کرد و نگاهی به او انداخت. دستش را جلو برد و تکان داد تا شاید توجهش را جلب کند.
پسر بالاخره برگشت و با دیدن او آنجا انگار شوکه شد. دستپاچه اطراف را نگاه کرد. به دنبال چیزی میگشت.
دفترچهای برداشت و آن را مقابل چشمهای مشتری بی صبرش گرفت. نوشتهها از قبل آماده بودند. (معذرت میخوام. نمیتونم بشنوم.)
بعد از خواندن این جملات، احساس شرمندگی مثل خون در رگهایش جاری شد. یادش آمد که پسر حرفهای چند لحظه قبل او را نشنیده است؛ پس نفس راحتی کشید.
پسر صفحه بعد را نشان داد. (لطفا از روی مِنو انتخاب کنید.) و لبخند زد. چشمهایش باریک و لبهای روشنش، فشرده شدند.
نامجون با دیدن آن لبخند حتی بیشتر از قبل خجالتزده شد. سرش را پایین انداخت و به منو خیره ماند. بعد از چند ثانیه نه چندان کوتاه، نوشیدنی گرمی را انتخاب کرد و منتظر ایستاد.
پسر به سرعت مشغول آماده کردنش شد و شاید بعد از دو دقیقه آن را تحویل داد. دوباره لبخند درخشانش را به او نشان داد.
********************
YOU ARE READING
A Silent Voice [NamJin] [Completed]
Fanfictionپسر بالاخره برگشت و با دیدن او آنجا، انگار شوکه شد. دستپاچه اطراف را نگاه کرد. به دنبال چیزی میگشت. دفترچهای برداشت و آن را مقابل چشمهای مشتری بی صبرش گرفت. نوشتهها از قبل آماده بودند. (معذرت میخوام. نمیتونم بشنوم.) کاپل: نامجین ژانر: درام/انگ...