(امروز دادگاه آخر برگزار شد. اون به حبس ابد محکوم شد.)
پیام جه هیون را بارها و بارها از اول خواند. مانده بود که باورش کند یا نه. از آن همه دردی که کشیده بود و بغضی که جلوی نفس کشیدنش را میگرفت، خسته شده بود و نه فقط صدایش، که حتی میخواست به چشم هایش هم استراحت بدهد و جایی را نبیند.
نامجون موبایل را از او گرفت و کنار گذاشت. دستش را کشید و در آغوشش گرفت. خوب میدانست او چه چیزی میخواهد و فقط باید نگهش میداشت تا دست به دیوانگی نزند. بدن ضعیف و لرزانش را هزار بار در آغوش کشید و موهایش را بارها بوسید.
جین عقب رفت و ناشیانه دست روی صورتش کشید تا اشک هایش را پاک کند.
"تموم شد" نامجون لب زد و دست هایش را گرفت. چشم های خیس و شفافش را نگاه کرد و بوسه ای روی پلکش گذاشت. "دیگه تموم شد"
انگار واقعا تمام شده بود.
********************
ببخشید که خیلی کوتاهه ولی بعضی قسمت ها واقعا نمیشه چپتر ها رو طولانی تر کرد یا بعدی رو هم ادامه این یکی گذاشت. چپترهای بعدی جبران میکنممم
YOU ARE READING
A Silent Voice [NamJin] [Completed]
Fanfictionپسر بالاخره برگشت و با دیدن او آنجا، انگار شوکه شد. دستپاچه اطراف را نگاه کرد. به دنبال چیزی میگشت. دفترچهای برداشت و آن را مقابل چشمهای مشتری بی صبرش گرفت. نوشتهها از قبل آماده بودند. (معذرت میخوام. نمیتونم بشنوم.) کاپل: نامجین ژانر: درام/انگ...