"فکر نمیکنی تله باشه؟" نامجون پرسید. چرا بارمنی که برای کانگ کار میکرد باید با جین قرار ملاقات میگذاشت؟
جین سر به نشانه منفی تکان داد. به جه هیون اعتماد داشت. او تنها کسی بود که کمکش میکرد و به زخم هایش میرسید.
"هنوزم خطرناکه. نباید تنها بری"
جین لبخند نیمه ای زد و روی مبل نشست و مشغول نوشتن شد. (خودت چی نامجون شی؟ اینجوری اگر تله باشه هردومون توی خطر میفتیم)
"خب اگه تو تنها بری تقریبا شانست صفر درصده"
جین اخم کرد و دوباره نوشت. (منم بلدم از خودم دفاع کنم) با عصبانیتی ساختگی به نامجون نگاه میکرد.
"بلدی؟ بذار ببینم.." جلو رفت. همینکه دست هایش را نزدیک برد، جین خودش را عقب کشید و بیشتر به مبل چسبید اما حرکت دیگری نتوانست بکند.
نامجون اول هر دو دستش را گرفت و او فقط تقلا میکرد تا خودش را آزاد کند. بعد نامجون هر دو دست او را فقط با یک دست خودش نگه داشت و با دست دیگر، کمرش را گرفت. بلندش کرد و به جایش روی مبل نشست.
جین روی پاهایش افتاد. نفس نفس میزد و از خندیدن زیاد، تقریبا گریه اش گرفته بود. خودش هم میدانست هیچ شانسی دربرابر او ندارد. فقط دلش میخواست لج بازی کند.
نامجون او را به طرف خودش چرخاند و کمرش را نگه داشت. "که میتونی از خودت دفاع کنی؟ جین من حتی بهت سخت نگرفتم"
جین سر روی شانه او گذاشت و بغلش کرد. همین جنگ کوتاه هم او را از پا در آورده بود.
نامجون هم محکم دست هایش را دور او حلقه کرد. با خودش فکر میکرد این موجود ضعیف چطور توانسته همه چیز را تحمل کند. خوشحال بود. از اینکه پیدایش کرده بود. از اینکه او را در زندگی اش داشت.
********************
کیوت بود🥲
نزدیک ده چپتر دیگه مونده🫠
YOU ARE READING
A Silent Voice [NamJin] [Completed]
Fanfictionپسر بالاخره برگشت و با دیدن او آنجا، انگار شوکه شد. دستپاچه اطراف را نگاه کرد. به دنبال چیزی میگشت. دفترچهای برداشت و آن را مقابل چشمهای مشتری بی صبرش گرفت. نوشتهها از قبل آماده بودند. (معذرت میخوام. نمیتونم بشنوم.) کاپل: نامجین ژانر: درام/انگ...