از دید تهیونگاز پنجره قدی اتاقم به نمای شهر نگاه کردم ، دیشب بعد صحبت های بابا نتونستم بخوابم قرار بود بابا امشب جیمین با خانوادش دعوت کنه رستوران تا براشون همچی توضیح بده ، کلافه دست کشیدم تو موهام اگه جیمین قبول نکنه چی!؟ نگران تو اتاقم قدم زدم با فکری که به ذهنم زد موبایلم از روی میز برداشتم وارد صفحه چتم با جیمین شدم
لبخند زدم موبایلم گذاشتم روی میز یک نفس عمیق کشیدم بهتر بود جیمین در جریان بزارم تا تصمیمش بگیره ، به میز تکیه دادم با صدای زنگ اتاقم سریع کلید باز شدن در زدم ، جیمین سرش اورد داخل
جیمین: اقای کیم؟
دستام باز کردم سریع اومد داخل در بست با لبخند اومد سمتم بغلم کرد سرم بردم داخل گردنش عمیق نفس کشیدم ازم جدا شد گردنبند و کبودی روی گردنش دیدم خود به خود لبخند زدم
تهیونگ: چقدر بهت میاد
جیمین: گردنبند!؟اره خیل خوش....
تهیونگ: نوچ کبودی میگم
گونههاش سرخ و چشماش درشت شد خندیدم اخم کرد
جیمین: یاااا تو میدونی دیشب بخاطر این کبودی چقدر سرزنش شدم!؟
تهیونگ: مگه چیشد!؟
جیمین: مامان دید ف.فکر کرد انجامش دادیم منم براش توضیح دادم
نگاهش ازم گرفت متعجب خندیدم دستم دور کمرش حلقه کردم لباش سریع بوسیدم دستاش روی سینم گذاشت
جیمین: دکتر کیم کاری داشتین!؟
تو چشماش خیره شدم اگه قبولم نکنی چیکار کنم جیمینا؟
جیمین: تهیونگ!؟
تهیونگ: ارامش فقط از تو میگیرم
با دستاش صورتم قاب کرد و گونهام نوازش کرد لبخند زد
جیمین: چیزی شده که دکتر کیم اینقدر کلافه کرده؟!
دستام از دورش باز کردم بازو هاش گرفتم نشوندمش روی صندلی رو به روش نشستم دستاش گرفتم لبام با زبونم خیس کردم
جیمین: داری نگرانم میکنی ته
پشت دستش نوازش کردم
تهیونگ: کسی که باید نگران باشه ، منم
YOU ARE READING
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfiction❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...