parт 21 🌹🩺💫

497 57 32
                                    

از دید جیمین

تهیونگ: من اعتراض دارم ، این ازدواج نباید صورت بگیره

صدای هم همه تو سالن پیچید ، بابا بلند شد که مامان سریع جلوش گرفت

پدر روحانی: حق اعتراض داده میشه ، بفرمایید

تهیونگ: ممنون

تهیونگ به چشمام خیره شد ، موهاش مشکی کرده و تار های سفید تو موهاش قابل دید بود ، نگاهم دلخور ازش گرفتم

تهیونگ: جیمین من و تو 9سال پیش با عشق باهم ازدواج کردیم ، اوقات خوب و بد زیادی داشتیم اما من بخاطر قضاوت اشتباهم 3سال بعد ترکت کردم ، من مقصر بودم و باعث شدم هردمون به نوعی درد بکشیم ، بخاطر حماقتم اینقدر ناامید بودم میترسیدم برگردم و زمانی هم برگشتم ، از هم خیلی دور شده بودیم

با چشمای خیسم سرم چرخوندم سمتش لبخند غمگین زد

تهیونگ: برای دنیا شاید یک نفر باشی اما برای من تو همه‌ی دنیامی ، من بخشیدی حس کردم تمام دنیا بهم دادن...گل رز من ، حالا تو حاضری این مرد با تمام حماقتاش و دیوونه بازی هاش قبول کنی؟

نفهمیدم اشکام کی سرازیر شدن که دیگه دست خودم نبودن ، دستاش با لبخند باز کرد

تهیونگ: قلبم خیلی خسته‌ شده دکتر ، نیاز دارم خصوصی بهش رسیدگی کنی

چشمک زد خنده و گریه‌ام قاطی شد و سالن تو سکوت فرو رفت ، قلبم بیقراری میکرد از پله ها پایین اومدم و خودم پرت کردم تو بغلش دستاش دورم حلقه کرد

جیمین: هق کجا بودی؟

تهیونگ: ببخشید بیب باید با مدارک محکم تری میومدم

سرم بلند کردم دستش روی صورتم کشید اشکام پاک کرد

اقای چوی: بسهه

ترسیده به بازوی تهیونگ چنگ زدم دستش دور کمرم حلقه کرد هر دو به اقای چوی خیره شدیم معلوم بود عصبیه

اقای چویی: اقای پارک پسر شما واقعا گستاخه ، همیشه به خانواده من بی احترامی کرده و حالا هم جلوی جمع به پسرم بی اعتنایی و خیانت میکنه  ، ایندفعه ازش نمیگذرم

جیهیون: من به پسر خودم اعتماد دارم

بابا جدی سرش بلند کرد نگران لبام روی هم فشار دادم

تهیونگ: اقای چوی کسی که بی احترامی و خیانت کرده پسر شماست

تهیونگ خیلی آروم بود پچ پچ ها تو سالن بالا گرفت اقای چوی عصبی نگاهمون کرد

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Where stories live. Discover now