parт 16🥀🩺💫

401 53 10
                                    

از دید تهیونگ

به بابا کمک کردم روی مبل بشینه و خودمم کنارش نشستم

جیهیون: تهیونگ!

با چشمای قرمزش بهم خیره شد

تهیونگ: بله؟

جیهیون: ل.لطفا پدرم ببخش اون....

دست بابا گرفتم لبخند غمگین زدم

تهیونگ: من شب قبلش با پدربزرگ صحبت کرده بودم ، بخشیده بودمشون

بغضم قورت دادم بابا اشکاش سرازیر شد

تهیونگ: بابا چرا هر وقت به کسی عادت میکنم دنیا یک کاری میکنه از دستش بدم؟

سرم انداختم پایین گذاشتم اشکام سرازیر شن بابا بغلم کرد همراه هم اشک ریختیم

جیهیون: تو نباید خسته بشی ، من همیشه کنارتم

تهیونگ: بابا تو تنهام نذار

جیهیون: نمیذارم

از خودش جدام و اشکام پاک کرد

جیهیون: روی خودت تمرکز کن ، پدربزرگت حالش الان خوبه وقتی بهتر میشه که تو با روحیه قوی به قول هات عمل کنی ، رییس عالی برای بیمارستانی بشی که خودش تاسیس کرده....بهم قول بده ، قول بده اینکار میکنی و سربلندمون میکنی ، هم من ، هم مادرت ، هم پدربزرگ و مادربزرگت همه چشم امیدمون به توعه باشه؟

تهیونگ: باشه

لبخند زد دستش گذاشت روی شونم چند ضربه زد

جیهیون: این روحیه‌ایه که من میخوام ، برو استراحت کن فردا باید بری بیمارستان خوب نیست رییس بیمارستان مدت زمان زیادی حضور نداشته باشه

تهیونگ: حتما ، شما هم استراحت کنید

جیهیون: باشه ، شبت بخیر

تهیونگ: شب بخیر

از سالن خارج شدم پله ها بالا رفتم

*******************
از دید جیمین

وارد بیمارستان شدم پرسنل یکی یکی تعظیم کردن سرمو براشون تکون دادم سمت اتاقم رفتم با دیدن جونگکوک ایستادم ، نزدیکم شد لبخند زد

جونگکوک: سلام و درود بر رییس پارک

خندیدم در اتاقم باز کردم

جیمین: بفرما داخل

رفتیم داخل پشت سرش در بستم

جیمین: چیشده اومدی دیدنم؟!

هیچی نگفت و نشست روی مبل ، روپوشم پوشیدم سمت میز رفتم و تلفن به ابدارچی وصل کردم

اقای هو: بله اقای پارک؟

جیمین: لطفا دوتا هات چاکلت بیارید اتاقم

اقای هو: چشم

تماس قطع کردم رو به روی جونگکوک نشستم و مشکوک نگاهش کردم متعجب سرش تکون داد

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ