از دید تهیونگ
به بابا کمک کردم روی مبل بشینه و خودمم کنارش نشستم
جیهیون: تهیونگ!
با چشمای قرمزش بهم خیره شد
تهیونگ: بله؟
جیهیون: ل.لطفا پدرم ببخش اون....
دست بابا گرفتم لبخند غمگین زدم
تهیونگ: من شب قبلش با پدربزرگ صحبت کرده بودم ، بخشیده بودمشون
بغضم قورت دادم بابا اشکاش سرازیر شد
تهیونگ: بابا چرا هر وقت به کسی عادت میکنم دنیا یک کاری میکنه از دستش بدم؟
سرم انداختم پایین گذاشتم اشکام سرازیر شن بابا بغلم کرد همراه هم اشک ریختیم
جیهیون: تو نباید خسته بشی ، من همیشه کنارتم
تهیونگ: بابا تو تنهام نذار
جیهیون: نمیذارم
از خودش جدام و اشکام پاک کرد
جیهیون: روی خودت تمرکز کن ، پدربزرگت حالش الان خوبه وقتی بهتر میشه که تو با روحیه قوی به قول هات عمل کنی ، رییس عالی برای بیمارستانی بشی که خودش تاسیس کرده....بهم قول بده ، قول بده اینکار میکنی و سربلندمون میکنی ، هم من ، هم مادرت ، هم پدربزرگ و مادربزرگت همه چشم امیدمون به توعه باشه؟
تهیونگ: باشه
لبخند زد دستش گذاشت روی شونم چند ضربه زد
جیهیون: این روحیهایه که من میخوام ، برو استراحت کن فردا باید بری بیمارستان خوب نیست رییس بیمارستان مدت زمان زیادی حضور نداشته باشه
تهیونگ: حتما ، شما هم استراحت کنید
جیهیون: باشه ، شبت بخیر
تهیونگ: شب بخیر
از سالن خارج شدم پله ها بالا رفتم
*******************
از دید جیمینوارد بیمارستان شدم پرسنل یکی یکی تعظیم کردن سرمو براشون تکون دادم سمت اتاقم رفتم با دیدن جونگکوک ایستادم ، نزدیکم شد لبخند زد
جونگکوک: سلام و درود بر رییس پارک
خندیدم در اتاقم باز کردم
جیمین: بفرما داخل
رفتیم داخل پشت سرش در بستم
جیمین: چیشده اومدی دیدنم؟!
هیچی نگفت و نشست روی مبل ، روپوشم پوشیدم سمت میز رفتم و تلفن به ابدارچی وصل کردم
اقای هو: بله اقای پارک؟
جیمین: لطفا دوتا هات چاکلت بیارید اتاقم
اقای هو: چشم
تماس قطع کردم رو به روی جونگکوک نشستم و مشکوک نگاهش کردم متعجب سرش تکون داد
BẠN ĐANG ĐỌC
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfiction❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...