parт 17🥀🩺💫

397 55 22
                                    

از دید جیمین

بی سر و صدا وارد عمارت شدم حوصله هیچی نداشتم امروز به اندازه کافی انرژیم گرفته شده بود ، سمت پله ها رفتم

سوجین: جیمین!

با صدا بابا ایستادم برگشتم سمتش جدی بهم خیره بود

سوجین: بیمارستان بودی؟

گیج از سوالش سرم تکون دادم مامان کنارش ایستاد اما نگرانی از چهرش مشخص بود

سوجین: چرا جواب تماس های سونگ هو ندادی؟

پوزخند زدم و خسته نگاهشون کردم

جیمین: وقت نداشتم

بابا اخم کرد نزدیکم شد

سوجین: این دلیل خوبی نیست ، سونگ هو از ظهر باهات تماس گرفته اما تو هیچکدوم از تماس هاشو جواب ندادی و خیلی نگرانت بود

تک خنده عصبی زدم

جیمین: نگرانم بود!؟ وقتی بهش نیاز داشتم کدوم گوری بود!؟

سوجین: درباره‌‌ی نامزدت درست صحبت کن!!

بخاطر لحن اخطار امیزش متعجب نگاهشون کردم

جیمین: اصلا میدونین امروز تو بیمارستان چه خبر بود!؟ بخاطر تصادف دو اتوبوس 70نفر زخمی شدن 30تابچه ، 12مرد جوون ، 28 دختر جوون ، 10‌ سالمند همه حالشون بد بود پزشکامون بدون هماهنگی با من رفته بودن مرخصی  ، دارو نداشتیم وسایلمون هم تموم شده بود از بیمارستان چوی کمک خواستم اما درخواستمون رد کردن با سونگ هو تماس گرفتم اما اونم جوابم نداد

مامان نگران نزدیکم شد دستش گذاشت روی بازوم

کامیلا: جیمین تو حالت خوبه!؟ مشکلی که پیش نیومد!؟

جیمین: مشکل!؟ اینقدر حالم بد بود نمیدونستم باید چیکار کنم ، مجبور شدم از بیمارستان کیم جون کمک بگیرم اونا هم سریع خودشون رسوندن کمکمون کردن

کامیلا: اه خداروشکر پس بخیر گذشته ، عزیزم برو استراحت کن حتما خسته‌ای

به بابا نگاه کردم با اخم به زمین خیره بود پشتم بهشون کردم

سوجین: چون تهیونگ برگشته سونگ هو نادیده میگیری؟

متعجب برگشتم که مامان عصبی سمت بابا رفت

کامیلا: سوجین معلوم هست چی میگی!؟

سوجین: چیه؟ از وقتی تهیونگ برگشته این پسر از خود بی خود شده!!!

کامیلا: سوجین بسه! حواست هست امروز به پسرت چی گذشته!؟ با این حرفات خسته ترش نکن

بابا بدون توجه به مامان انگشت اشارش گرفت سمتم

سوجین: جیمین این فکر از ذهنت بیرون کن که من بذارم دوباره پیش اون پسر عوضی برگردی ، نمیذارم یک اشتباه دوبار تکرار کنی خودم تا ماه آینده مراسم ازدواجت با سونگ هو ترتیب میدم

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Where stories live. Discover now