از دید جیمین
داخل کافه بیمارستان نشسته بودم به اتفاقات این چند ماه فکر میکردم ، یونگی و جیهوپ دیروز از ماه عسلشون برگشته بودن ، ذهنم سمت تهیونگ رفت کلافه کتابم بستم سرم بین دستام گرفتم با صدای کشیده شدن صندلی کنارم سرم بلند کردم
جانگکوک: چطوری!؟
با لبخند خرگوشی کنارم نشست لبخند خسته زدم صاف نشستم
جیمین: خوبم تو چطوری؟
جانگکوک: مثل همیشه دلم میخواد از این بیمارستان فرار کنم
برعکس تهیونگ بقیه مثل سابق همیشه مراقبم بودن حتی وقتی با تهیونگ بحثمون میشد کمکمون میکردن و واقعا ممنونشون بودم
جیمین: دکتر جئون! شما خیلی معروفین باید خوشحال باشین از اینکه اینجایین ، حتی الان که دارین با من صحبت میکنید میتونم بفهمم بعضیا دارن حرص میخورن
خندید نزدیکم شد
جانگکوک: راست میگی!؟
سرم بالا پایین کردم خندیدم چشمک زد
جانگکوک: پس بذار بیشتر حرص بخورن
ازش دور شدم از اب پرتقالم خوردم
جانگکوک: خب بگو ببینم چی اینقدر اذیتت میکنه؟
لبخند زد صاف نشست متعجب نگاهش کردم
جیمین: ببینم تو علم غیب داری من خبر ندارم!؟
جانگکوک: کیم جیمین هنوز منو بعد3سال نمیشناسی!؟
سرش با غرور بلند کرد تک خنده زدم
جانگکوک: حالا بگو مشکل چیه؟اصلا دوست ندارم اینجوری ببینمت
جیمین: ممنونم کوک ، اما ایندفعه واقعا گیج شدم نمیفهمم چیکار کردم
جدی نگام کرد
جانگکوک: درباره تهیونگ؟
سرم تکون دادم ، بلند شد دستم گرفت منم بلند کرد
جانگکوک: بریم اتاقم صحبت کنیم
روی مبل داخل اتاقش نشستم ، با بسته های پاستیل اومد سمتم رو به روم نشست خندیدم
جانگکوک: چیه!؟نگو نمیخوری تو هم از اینا دوست داری!
سریع یک بسته پاستیل ازش کش رفتم چشمک زدم
VOCÊ ESTÁ LENDO
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfic❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...