parт 10 🥀🩺💫

452 66 15
                                    

از دید جیمین

داخل کافه بیمارستان نشسته بودم به اتفاقات این چند ماه فکر میکردم ، یونگی و جیهوپ دیروز از ماه عسلشون برگشته بودن ، ذهنم سمت تهیونگ رفت کلافه کتابم بستم سرم بین دستام گرفتم با صدای کشیده شدن صندلی کنارم سرم بلند کردم

جانگکوک: چطوری!؟

با لبخند خرگوشی کنارم نشست لبخند خسته زدم صاف نشستم

جیمین: خوبم تو چطوری؟

جانگکوک: مثل همیشه دلم میخواد از این بیمارستان فرار کنم

برعکس تهیونگ بقیه مثل سابق همیشه مراقبم بودن حتی وقتی با تهیونگ بحثمون میشد کمکمون میکردن و واقعا ممنونشون بودم

جیمین: دکتر جئون! شما خیلی معروفین باید خوشحال باشین از اینکه اینجایین ، حتی الان که دارین با من صحبت میکنید میتونم بفهمم بعضیا دارن حرص میخورن

خندید نزدیکم شد

جانگکوک: راست میگی!؟

سرم بالا پایین کردم خندیدم چشمک زد

جانگکوک: پس بذار بیشتر حرص بخورن

ازش دور شدم از اب پرتقالم خوردم

جانگکوک: خب بگو ببینم چی اینقدر اذیتت میکنه؟

لبخند زد صاف نشست متعجب نگاهش کردم

جیمین: ببینم تو علم غیب داری من خبر ندارم!؟

جانگکوک: کیم جیمین هنوز منو بعد3سال نمیشناسی!؟

سرش با غرور بلند کرد تک خنده زدم

جانگکوک: حالا بگو مشکل چیه؟اصلا دوست ندارم اینجوری ببینمت

جیمین: ممنونم کوک ، اما ایندفعه واقعا گیج شدم نمیفهمم چیکار کردم

جدی نگام کرد

جانگکوک: درباره تهیونگ؟

سرم تکون دادم ، بلند شد دستم گرفت منم بلند کرد

جانگکوک: بریم اتاقم صحبت کنیم

روی مبل داخل اتاقش نشستم ، با بسته های پاستیل اومد سمتم رو به روم نشست خندیدم

جانگکوک: چیه!؟نگو نمیخوری تو هم از اینا دوست داری!

سریع یک بسته پاستیل ازش کش رفتم چشمک زدم

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Onde histórias criam vida. Descubra agora