از دید جیمین
با حس سنگینی روی سینم چشمام باز کردم که یک دسته مو روی سینم دیدم ، لبخند زدم دستم داخلشون فرو و نوازششون کردم به ساعت روی دیوار نگاه کردم 9صبح ، باید سریع تر میرفتیم بیمارستان آروم سر تهیونگ روی بالشت گذاشتم و بلند شدم سمت سرویس رفتم
**********************
پنکیک هارو گذاشتم روی میز متعجب سرم بلند کردم چرا هنوز بیدار نشده!؟ از پله ها رفتم بالا وارد اتاق شدم ، روی تخت به پهلو دراز کشیده بود و بالشت من محکم بغل کرده بود خندیدم روی تخت نشستم و دستم روی بازوش گذاشتم
جیمین: تهیونگ بلند شو
چشماش آروم باز کرد به چشمام خیره شد ، پلک نمیزد متعجب نگاهش کردم
جیمین: چیشده!؟
یکدفعه دستم کشید محکم بغلم کرد ، زدم روی بازوش
جیمین: ت.ته آروم
بازوهاش از دورم باز کرد ، رفتم عقب
جیمین: خوبی؟!چرا اینجوری شدی!؟
تهیونگ: فکر کردم دوباره دارم خواب میبینم
دستش کشید روی موهام ، کوتاه لبش بوسیدم
جیمین: کاملا بیداری شازده کوچولو
تهیونگ: خوشحالم کنارم میبینمت
لبخند شیطونی زدم نزدیک تر شدم
جیمین: کیم تهیونگ منم خوشحالم کنارتم اما...
دستم نوازشوار روی بازوش کشیدم لبخند زد ، چشمک زدم بازوش سریع گاز گرفتم
تهیونگ: اخخخخخ جیمیننننن!!!؟؟؟
خندیدم از روی تخت بلند شدم ، نشست بازوش گرفت
تهیونگ: یااا چرااا گازم گرفتی!؟
انگشت اشارم سمتش گرفتم
جیمین: یک برای اینکه بفهمی خواب نیستی دو برای اینکه یک نگاه به ساعت بندازی و سه بیا پایینننن سریعععع صبحانه آمادهست
شکه بهم خیره بود خندیدم از اتاق خارج شدم سمت اشپزخونه رفتم ، روی صندلی منتظرش نشستم موبایلم روشن کردم که همزمان زنگ خورد «بابا» ترسیدم سریع جواب دادم
جیمین: بله بابا؟
سوجین: کجایی جیمین؟
اب دهنم قورت دادم به تهیونگ که از پله ها پایین میومد نگاه کردم
جیمین: من خونهی جیهوپ و یونگیم ، چرا!؟
تهیونگ سوالی نگام کرد بهش اشاره کردم باباست ، بدون سر و صدا روی صندلی نشست
سوجین: نرفتی بیمارستان!؟
جیمین: خواب افتادیم ، الان دارم آماده میشم
VOCÊ ESTÁ LENDO
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfic❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...