parт 19🌹🩺💫

424 54 42
                                    

از دید جیمین

با حس سنگینی روی سینم چشمام باز کردم که یک دسته مو روی سینم دیدم ، لبخند زدم دستم داخلشون فرو و نوازششون کردم به ساعت روی دیوار نگاه کردم 9صبح ، باید سریع تر میرفتیم بیمارستان آروم سر تهیونگ روی بالشت گذاشتم و بلند شدم سمت سرویس رفتم

**********************

پنکیک هارو گذاشتم روی میز متعجب سرم بلند کردم چرا هنوز بیدار نشده!؟ از پله ها رفتم بالا وارد اتاق شدم ، روی تخت به پهلو دراز کشیده بود و بالشت من محکم بغل کرده بود خندیدم روی تخت نشستم و دستم روی بازوش گذاشتم

جیمین: تهیونگ بلند شو

چشماش آروم باز کرد به چشمام خیره شد ، پلک نمیزد متعجب نگاهش کردم

جیمین: چیشده!؟

یکدفعه دستم کشید محکم بغلم کرد ، زدم روی بازوش

جیمین: ت.ته آروم

بازوهاش از دورم باز کرد ، رفتم عقب

جیمین: خوبی؟!چرا اینجوری شدی!؟

تهیونگ: فکر کردم دوباره دارم خواب میبینم

دستش کشید روی موهام ، کوتاه لبش بوسیدم

جیمین: کاملا بیداری شازده کوچولو

تهیونگ: خوشحالم کنارم میبینمت

لبخند شیطونی زدم نزدیک تر شدم

جیمین: کیم تهیونگ منم خوشحالم کنارتم اما...

دستم نوازشوار روی بازوش کشیدم لبخند زد ، چشمک زدم بازوش سریع گاز گرفتم

تهیونگ: اخخخخخ جیمیننننن!!!؟؟؟

خندیدم از روی تخت بلند شدم ، نشست بازوش گرفت

تهیونگ: یااا چرااا گازم گرفتی!؟

انگشت اشارم سمتش گرفتم

جیمین: یک برای اینکه بفهمی خواب نیستی دو برای اینکه یک نگاه به ساعت بندازی و سه بیا پایینننن سریعععع صبحانه آماده‌ست

شکه بهم خیره بود خندیدم از اتاق خارج شدم سمت اشپزخونه رفتم ، روی صندلی منتظرش نشستم موبایلم روشن کردم که همزمان زنگ خورد «بابا» ترسیدم سریع جواب دادم

جیمین: بله بابا؟

سوجین: کجایی جیمین؟

اب دهنم قورت دادم به تهیونگ که از پله ها پایین میومد نگاه کردم

جیمین: من خونه‌ی جیهوپ و یونگیم ، چرا!؟

تهیونگ سوالی نگام کرد بهش اشاره کردم باباست ، بدون سر و صدا روی صندلی نشست

سوجین: نرفتی بیمارستان!؟

جیمین: خواب افتادیم ، الان دارم آماده میشم

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Onde histórias criam vida. Descubra agora