parr 23 🌹🩺💫

436 47 14
                                    

از دید جیمین

به 6تا چک بیبی های جلوم خیره بودم ، ترس و اضطراب تنها احساساتی بودن که حس میکردم سریع از روی تخت بلند شدم چک بیبی هارو برداشتم از خونه خارج شدم ، سوار ماشین شدم با جیهوپ تماس‌گرفتم 

جیهوپ: واو ببین کی تماس گرفته چ...

جیمین: جیهوپ!

با صدای مضطربم سکوت کرد

جیهوپ: چیشده؟

با لحن جدیش دستم دور فرمون محکم کردم اب دهنم قورت دادم

جیمین: باید ببینمت

جیهوپ: باشه بیمارستان منتظرتم

تماس قطع کردم سرعتم بردم بالا سمت بیمارستان کیم جون رفتم

*******************

جلوی اتاقش ایستادم در زدم بدون اینکه کسی من ببینه رفتم داخل در بستم ، ماسکم در اوردم

جیهوپ: جیمین!؟

به جیهوپ نگران خیره شدم نزدیکم شد کمکم کرد بشینم روی مبل

جیهوپ: چیشده !؟چرا اینقدر بدنت سرده!؟

با بغض چک بیبی هارو نشونش دادم ، گرفتشون

جیمین: ج.جیهوپ م.م.من...

با لبخند نگام کرد اشکام سرازیر شدن

جیهوپ: هی هی چرا گریه میکنی؟!

جیمین: هق جیهوپ این...؟

جیهوپ: نظرت چیه چکش کنیم؟!

دستم گرفت سمت اتاق سنوگرافی رفت روی تخت خوابیدم

جیهوپ: خب پیراهنت بده بالا

پیراهنم دادم بالا ، ژل ریخت روی شکمم از سردیش تکون خوردم ، نشست روی صندلی پروپ برداشت روی شکمم چرخوندش با استرس نگاهم بین مانیتور و جیهوپ میچرخید

جیهوپ: خب تبریک ، تو واقعا بارداری و باید بهت بگم دوقلو هم بارداری!

خشکم زد خندید

جیهوپ: انگار نخودامون تقریبا 1ماه‌شونه ، قسطتون بچه دار شدن بود؟

با خجالت نگاهم ازش گرفتم

جیمین: تهیونگ مطمعن بود اما من نه ، شب ازدواجمون با خواست خودم انجامش دادیم اما...نتیجه نداد ، چند شب بعد هم همینطور بازم هیچ اتفاقی نیوفتاد تقریبا داشتیم ناامید میشدیم ، تهیونگ گفت براش اهمیت نداره میتونیم از پرورشگاه بچه بیاریم ولی من یک حس خیلی بدی داشتم نمیدونستم حسم چیه اما میخواستم بچه خودمون داشته باشیم

جیهوپ: جیمین درک میکنم ، من روزانه با خانم های زیادی دیدن میکنم که نمیتونن بچه دار شن و همشون حس تورو داشتن ، کاملا طبیعیه این بخاطر هرمون های مشترکت با خانوماست دیگه از این فکرا نکن چون ممکنه بین خودت و تهیونگ فاصله بندازی و بعدشم الان باید خوشحال باشی ، تو بارداری اونم دوقلو!!

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ