از دید تهیونگ
سیون: قطعا حرفم میزنم ، اما بیا اول شام بخوریم من خیلی گرسنمه
تهیونگ: من گرسنه نیستم
سیون: نترس تو غذات زهری چیزی نمیریزم بکشمت
خندید عصبی نفس کشیدم منتظر موندم
********************
استیک من بیشترش باقی مونده بود اما اون هنوز داشت با اشتها میخورد ، سرش بالا گرفت
سیون: چرا نمیخوری!؟
تهیونگ: گفتم گرسنه نیستم
ظرفش گذاشت کنار بهم چشم غره رفت
سیون: اشتباه فهمیدم ، هنوزم مثل قبل لجبازی فقط ظاهرت تغییر کرده
تهیونگ: حرف از گذشته نزن
لبخند غمگین زد سرش انداخت پایین بطری شراب برداشت جام های روی میز پر کرد
سیون: حسابی معروف شدی ، اخبارت بین بیمارستان ها میچرخه
تهیونگ: من برای جلب توجه کسی درمان نمیکنم
خندید بطری گذاشت روی میز جامش برداشت
سیون: میدونم ، خبرای دیگه هم هست مثل اینکه 9سال پیش ازدواج کردی ، وقتی خبرش شنیدم خوشحال شدم اما 3سال بعدش طلاق گرفتی شکم کردی پسر ، برگشتی امریکا اما خبری ازت نبود!
تهیونگ: اینا به تو ربطی نداره ، حرفت بزن یا میرم
سیون: باشه ، پس میرم سر اصل مطلب
منتظر بهش خیره شدم جامش گذاشت روی میز جدی نگام کرد
سیون: 10 سال پیش من مقصر نبودم
تهیونگ: خب مثل اینکه میخوای چرت و پرت بگی من رفتم
سریع بلند شدم و برگشتم سمت در که بازوم کشیده شد ، برگشتم سمتش
سیون: تمام سال ها با عذاب وجدان زندگی کردم تهیونگ ، خیلی وقت پیش میخواستم همچی برات توضیح بدم اما تو گفتی جلوت چشمات نباشم منم منتظر موندم آروم شی بعد بیام اما تو برگشتی کره و فرصتی نداشتم بهت بگم ، زمانی هم اومدی امریکا نمیدونستم باید کجا پیدات کنم اما وقتی چند روز پیش داخل مراسم دیدمت خوشحال شدم ، الان که من این فرصت بعد مدت ها پیدا کردم چرا برای آخرین بار به حرفام گوش نمیدی؟!
بازوم از دستش کشیدم
تهیونگ: چرا تو و نووا دست از سرم برنمیدارید!؟
سیون: نووا!؟اون کرهست!؟
تهیونگ: نگو نمیدونستی؟
سیون: باور کن بعد اون اتفاق من اصلا نووا ندیدم!
تو چشماش نگاه کردم التماس و خواهش موج میزد روی صندلی نشستم
تهیونگ: هرچی میخوای بگو فقط سریع ، تحمل دیدنت ندارم
STAI LEGGENDO
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfiction❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...