parт 20🌹🩺💫

429 54 29
                                    

از دید تهیونگ

سیون: قطعا حرفم میزنم ، اما بیا اول شام بخوریم من خیلی گرسنمه

تهیونگ: من گرسنه نیستم

سیون: نترس تو غذات زهری چیزی نمیریزم بکشمت

خندید عصبی نفس کشیدم منتظر موندم

********************

استیک من بیشترش باقی مونده بود اما اون هنوز داشت با اشتها میخور‌د ، سرش بالا گرفت

سیون: چرا نمیخوری!؟

تهیونگ: گفتم گرسنه نیستم

ظرفش گذاشت کنار بهم چشم غره رفت

سیون: اشتباه فهمیدم ، هنوزم مثل قبل لجبازی فقط ظاهرت تغییر کرده

تهیونگ: حرف از گذشته نزن

لبخند غمگین زد سرش انداخت پایین بطری شراب برداشت جام های روی میز پر کرد

سیون: حسابی معروف شدی ، اخبارت بین بیمارستان ها میچرخه

تهیونگ: من برای جلب توجه کسی درمان نمیکنم

خندید بطری گذاشت روی میز جامش برداشت

سیون: میدونم ، خبرای دیگه هم هست مثل اینکه 9سال پیش ازدواج کردی ، وقتی خبرش شنیدم خوشحال شدم اما 3سال بعدش طلاق گرفتی شکم کردی پسر ، برگشتی امریکا اما خبری ازت نبود!

تهیونگ: اینا به تو ربطی نداره ، حرفت بزن یا میرم

سیون: باشه ، پس میرم سر اصل مطلب

منتظر بهش خیره شدم جامش گذاشت روی میز جدی نگام کرد

سیون: 10 سال پیش من مقصر نبودم

تهیونگ: خب مثل اینکه میخوای چرت و پرت بگی من رفتم

سریع بلند شدم و برگشتم سمت در که بازوم کشیده شد ، برگشتم سمتش

سیون: تمام سال ها با عذاب وجدان زندگی کردم تهیونگ ، خیلی وقت پیش میخواستم همچی برات توضیح بدم اما تو گفتی جلوت چشمات نباشم منم منتظر موندم آروم شی بعد بیام اما تو برگشتی کره و فرصتی نداشتم بهت بگم ، زمانی هم اومدی امریکا نمیدونستم باید کجا پیدات کنم اما وقتی چند روز پیش داخل مراسم دیدمت خوشحال شدم ، الان که من این فرصت بعد مدت ها پیدا کردم چرا برای آخرین بار به حرفام گوش نمیدی؟!

بازوم از دستش کشیدم

تهیونگ: چرا تو و نووا دست از سرم برنمیدارید!؟

سیون: نووا!؟اون کره‌ست!؟

تهیونگ: نگو نمیدونستی؟

سیون: باور کن بعد اون اتفاق من اصلا نووا ندیدم!

تو چشماش نگاه کردم التماس و خواهش موج میزد روی صندلی نشستم

تهیونگ: هرچی میخوای بگو فقط سریع ، تحمل دیدنت ندارم

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora