از دید جیمین
7:30صبحسریع از پله ها پایین اومدم کلافه دست کشیدم تو موهام
کامیلا: جیمین صبحانه نمیخوری!؟
جیمین: نه مامان خیلی دیرم شده الارم موبایلم نشنیدم
سوجین: مشکلی نیست! فوقش اخراج میشی میای پیش خودم
دلخور به بابا نگاه کردم
جیمین: بابااا!!!
خندیدن اخم کردم کفشام پوشیدم
سوجین: جدی نگیر پسر، سریع برو دیرت نشه
مامان یک نون تست شکلاتی داد دستم
کامیلا: مطمعنم تا برسی باید کار کنی و زمان استراحتت هم میره تا موقع ناهار ، این بخور ضعف نکنی
لبخند زدم بغلشون کردم لپشون بوسیدم دویدم سمت در
جیمین: بایییی
سوجین و کامیلا: بایی
*************************
با استرس روپوشم پوشیدم و کارتم دور گردنم انداختم وارد اتاق کنفرانس شدم همه نگام کردن سریع رفتم سمتشون ، اینقدر دوییده بودم نفس نفس میزدم نشستم روی صندلی
لیام: فکر کردیم از همین الان جا زدی!
جیمین: صدای الارمم نشنیدم خواب افتادم
کریس: یک نفس بگیر فعلا پزشک مغرور نیومده
جیسو: شنیدم خیلی دقیقه سر ساعت زمانی که تعیین کرده میاد و الان هم7:59دقیقه است ، اوه شد 8
همون لحظه در باز شد شکه نگاهش کردیم و بلند شدیم ، سرش تکون داد روی صندلی راس میز نشست
تهیونگ: سلام به همگی ، امیدوارم تا اخر دورهتون همینجوری منظم حضور داشته باشید
لبخند کوچیکی زد متعجب به لبخندش نگاه کردم بچه ها هم شکه بودن از روی صندلیش بلند شد سمت پروژکتور رفت روشنش کرد
************************
تهیونگ: خب کافیه باید بریم با بیمارا دیدن کنیم
با دفتر یادداشت هامون بلند شدیم پشت سرش حرکت کردیم وارد بخش شدیم ، سمت یک خانم مسن رفت و لبخند زد دستش گرفت خود به خود لبخند زدم
خانم: سلام دکتر
تهیونگ: سلام خانم چانگ امروز حالتون چطوره؟
خانم: به لطف شما بهترم
تهیونگ: عالیه
جدی برگشت سمت ما
تهیونگ: ازتون میخوام برام توضیح بدین خانم چانگ از چه بیماری رنج میبرن
لیام خواست پرونده جلوی تخت خانم چانگ برداره
![](https://img.wattpad.com/cover/349688530-288-k433910.jpg)
ESTÁS LEYENDO
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfic❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...