از دید جیمین
خبر بهم خوردن مراسم و زندان رفتن اقای چوی و سونگ هو تو بیمارستان و اخبار پیچیده بود ، خبرنگارا با توضیحاتی که بابا داد مثل همیشه شلوغ نکردن و خبر نامزدی من و تهیونگ هم پخش شد ، حرفای بعضی پرستارا رو میشنیدم همشون گیج و متعجب بودن دلیلی جداییمون براشون مشخص نبود و الان دوباره میخوایم ازدواج کنیم ، سمت سالن اصلی رفتم که دستم کشیده شد عصبی برگشتم
جیمین: چیک...
با دیدن تهیونگ ساکت شدم
تهیونگ: سلام بیبی
جیمین: اینجا چیکار میکنی؟!
تهیونگ: نمیتونم بیام دیدن همسرم؟!
پرسنل با پچ پچ از کنارمون رد میشدن دست تهیونگ گرفتم سریع سمت اتاقم بردم ، در بستم نفسم کلافه دادم بیرون
تهیونگ: چیشده!؟
جیمین: پرسنل زیادی کنجکاون
روی مبل نشستم و تهیونگ کنارم نشست بهش تکیه زدم
تهیونگ: اذیتت میکنن؟
جیمین: نه ، یعنی بخاطر شغلشون هم شده مراقبن اما حرفاشون میشنوم ، من خیلی اهمیت نمیدم
تهیونگ: خوبه اهمیت نده
سرم بوسید ازش جدا شدم
جیمین: تو خودت کار نداری!؟
تهیونگ: زود تر تمومشون کردم ، پدرت و پدر من تصمیم دارن امشب با من نوشیدنی بخورن به یاد نوجوونی هاشون
جیمین: خب چه ربطی به تو داره!؟ خودشون دوتایی برن!
تهیونگ: پدرت گفت اینجوری رابطهی بین دوماد و پدر شوهر قوی تر میشه
خندیدیم دستم روی گونهاش کشیدم
جیمین: پس مراقب خودت باش ، بابا موقع نوشیدنی خوردن جدی میشه
انگشتم تحدید وار سمتش گرفتم
جیمین: زیاد نخورید باشه؟
تهیونگ: اوکی
جیمین: خوبه ، کی باید بری؟
به ساعتش نگاه کرد
تهیونگ: الان دیگه باید برم
بلند شد منم همراهش بلند شدم سمت در رفتیم بازش کردم
تهیونگ: مراقب خودت باش
جیمین: فعلا کسی که باید مراقب خودش باشه تویی ، امیدوارم رابطه بین دوماد و پدر شوهر عالی پیش بره
خندید نزدیکم شد لبام بوسید پرسنل متعجب نگامون کردن
جیمین: تههه! وقتی بیمارستانیم این کار نکن به اندازه کافی حرف برای گفتن دارن!
![](https://img.wattpad.com/cover/349688530-288-k433910.jpg)
YOU ARE READING
🩺мιѕυnderѕтand🩺
Fanfiction❤️🩹Misunderstand❤️🩹 ❤️🩹سوء تفاهم❤️🩹 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 همچی از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم گل رزش باشم و اون شازده کوچولوم💫🌹 _ میخوام از این به بعد تو گل رزم باشی قبولم میکنی؟ + دوست دارم شازده کوچولو *********** + تو اصلا متوج...