parт 22 🌹🩺💫

580 51 23
                                    

از دید جیمین

خبر بهم خوردن مراسم و زندان رفتن اقای چوی و سونگ هو تو بیمارستان و اخبار پیچیده بود ، خبرنگارا با‌ توضیحاتی که بابا داد مثل همیشه شلوغ‌ نکردن و خبر نامزدی من و تهیونگ هم پخش شد ، حرفای بعضی پرستارا رو میشنیدم همشون گیج و متعجب بودن دلیلی جدایی‌مون براشون مشخص نبود و الان دوباره میخوایم ازدواج کنیم ، سمت سالن اصلی رفتم که دستم کشیده شد عصبی برگشتم

جیمین: چیک...

با دیدن تهیونگ ساکت شدم

تهیونگ: سلام بیبی

جیمین: اینجا چیکار میکنی؟!

تهیونگ: نمیتونم بیام دیدن همسرم؟!

پرسنل با پچ پچ از کنارمون رد میشدن دست تهیونگ گرفتم سریع سمت اتاقم بردم ، در بستم نفسم کلافه دادم بیرون

تهیونگ: چیشده!؟

جیمین: پرسنل زیادی کنجکاون

روی مبل نشستم و تهیونگ کنارم نشست بهش تکیه زدم

تهیونگ: اذیتت میکنن؟

جیمین: نه ، یعنی بخاطر شغلشون هم شده مراقبن اما حرفاشون میشنوم ، من خیلی اهمیت نمیدم

تهیونگ: خوبه اهمیت نده

سرم بوسید ازش جدا شدم

جیمین: تو خودت کار نداری!؟

تهیونگ: زود تر تمومشون کردم ، پدرت و پدر من تصمیم دارن امشب با من نوشیدنی بخورن به یاد نوجوونی هاشون

جیمین: خب چه ربطی به تو داره!؟ خودشون دوتایی برن!

تهیونگ: پدرت گفت اینجوری رابطه‌ی بین دوماد ‌و پدر شوهر قوی تر میشه

خندیدیم دستم روی گونه‌اش کشیدم

جیمین: پس مراقب خودت باش ، بابا موقع نوشیدنی خوردن جدی میشه

انگشتم تحدید وار سمتش گرفتم

جیمین: زیاد نخورید باشه؟

تهیونگ: اوکی

جیمین: خوبه ، کی باید بری؟

به ساعتش نگاه کرد

تهیونگ: الان دیگه باید برم

بلند شد منم همراهش بلند شدم سمت در رفتیم بازش کردم

تهیونگ: مراقب خودت باش

جیمین: فعلا کسی که باید مراقب خودش باشه تویی ، امیدوارم رابطه بین دوماد و پدر شوهر عالی پیش بره

خندید نزدیکم شد لبام بوسید پرسنل متعجب نگامون کردن

جیمین: تههه! وقتی بیمارستانیم این کار نکن به اندازه کافی حرف برای گفتن دارن!

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Where stories live. Discover now