parт 12🥀🩺💫

471 66 21
                                    

از دید تهیونگ

پروژکتور خاموش کردم و برگشتم سمت کلاس

تهیونگ: پایان کلاس ، میتونین برید اما فراموش نکنید جلسه بعد کنفرانس داریم پس خوب بخونید

بچه ها: بله استاد

بلند شدن لبخند زدم مشغول جمع کردن وسایلام شدم که دنیل کنارم ایستاد ، معلوم بود استرس داره تک‌ خنده زدم نشستم روی صندلی و بهش اشاره کردم بشینه ، سریع نشست

تهیونگ: خب؟

دنیل: اقای کیم به کمکتون نیاز دارم

تهیونگ: چیشده!؟

دنیل: دوست داشتن بهتره یا دوست داشته شدن؟!

گیج نگاهش کردم با دیدن چهره جدیش لبخند زدم

تهیونگ: دنیل!کدوم یکی برای پرنده مهم تره؟ بال چپ یا بال راست؟!

دنیل: معلومه! برای پرواز به هردوش نیاز داره!

تهیونگ: دقیقا! هیچ فرقی بین دوست داشته شدن یا دوست داشتن وجود نداره ، هردوشون به نوع خودشون مهمن و البته خیلی مهمه که در این مواقع چطور با طرف مقابلت برخورد میکنی

دنیل: ممنونم اقای کیم خیلی بهم کمک کردین

تهیونگ: حالا دلیل پرسیدن این سوالت بهم بگو؟

دنیل: خب من از ایزابل خ.خوشم میاد

تهیونگ: همم پس بهت تبریک میگم ایزابل دختر ارومیه البته تو‌کلاس من

خندیدیم

دنیل: استاد اگه سوال شخصی بپرسم ناراحت نمیشید؟

نگران نگام کرد

تهیونگ: راحت باش من یک راز شخصی تو رو میدونم

دنیل: خب همه میگن گِی هستین درسته؟

سکوت کردم

دنیل: ب.بخشید استاد نمیخواستم فضولی کنم

با صدای هل کردش لبخند زدم

تهیونگ: درسته ، من گِی‌ام مشکلی با این داری؟

دنیل: البته که نه! شنیدم شما یکبار ازدواج کردین و...طلاق گرفتین! اینم درسته!؟ البته میتونی نگید

سرم انداختم پایین ، 6سال داشتم با این عذاب زندگی میکردم ، سرم تکون دادم

تهیونگ: بله ، یکبار ازدواج کردم و خودم زندگیم خراب کردم

دنیل: چرا!؟

یک نفس عمیق کشیدم خیلی وقت بود همچی تو خودم ریخته بودم بلند شدم دنیل هم بلند شد

تهیونگ: نظرت چیه بریم بیرون؟

سرش تکون داد باهم از اتاق کنفرانس خارج شدیم

🩺мιѕυnderѕтand🩺 Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ