زمان

1.2K 253 94
                                    

صدایی که زیر گوشش میشنید رو خیلی دوست داشت. ضربان بالا رفته‌‌ی مرد احساس عجیبی رو به رگ‌هاش تزریق میکرد.

_ قلبت خیلی تند میزنه پارک.

صدای خنده‌ی همسرش رو شنید و بوسه‌ی دیگه‌ایی روی موهاش نشست. دست چانیول روی بازوش بالا و پایین شد و مثل همیشه لبخند به لب‌هاش آورد.

+ چه توقعی داری؟ تو رو اینقدر نزدیک به خودم دارم. باید هم این اتفاق بیوفته.

_ نگران کننده‌است. پس احتمالا برای اینکه سلامتیت حفظ بشه دیگه نباید نزدیک بشم.

سرش رو از سینه‌ی چان بلند کرد و تو چشم‌هاش خیره شد. چانیول شیطنت نگاهش رو دوست داشت. اینکه بعد از یک سکس هات و تقریبا طولانی... به جای اینکه نگاهش رو بگیره و خودش رو داخل حمام پنهان کنه، اینقدر راحت باهاش شوخی میکنه باعث شادیش میشد.

+ اون هم خطرناکه. این نزدیکی نهایتا ضربان قلبم رو بالا میبره اما دور بودن ازت قلبم رو از کار میندازه. کدومش بدتره؟

بک خندید.

_ خوبه... داری یاد میگیری چطوری لاس بزنی. راضیم.

جلو اومد و بوسه‌ی سریعی روی لب‌هاش نشوند. چان یکی از دست‌هاش رو زیر سرش گذاشته بود و با دست دیگه‌اش کمر بک رو نوازش میکرد‌. با حالت متعجبی گفت:
+ ببخشید؟ تازه دارم یاد میگیرم؟

_ آره. قبلا کارت تو لاس زدن افتضاح بود.

+ شاید چون همیشه تلاش‌هام نادیده گرفته میشد هم بی‌دلیل نبود.

با پررویی به چشم‌های همسرش خیره شد و گفت:
_ مطمئنم اگر کارت خوب میبود، نادیده گرفته نمیشد.

چان فقط سر تکون داد. بک دوباره سرش رو روی سینه‌ی چانیول گذاشت و نفس عمیقی گرفت. هوا به تازگی روشن شده بود و مدت‌ها بود بیدار شده بودن اما هیچکدوم تمایلی به ترک کردن تخت نداشتن.

_ چان...

+ هوم؟

چان مشغول نوازش کردن موهاش بود که با حرف نصفه نیمه‌ی بک به خنده افتاد.

_ اگر یه چیزی بگم... سعی کن مخالفت نکنی.

+ میکنم چون میدونم چی میخوای.

_ چی میخوام؟

+ امروز باید بریم سر کار و هیچ بهانه‌ایی برای نرفتن نداریم پس لطفا... مطرحش نکن تا من هم مجبور به مخالفت نباشم.

ناراحت از اینکه سریعا با پیشنهادش مخالفت شده دوباره سرش رو بلند کرد و گفت:
_ تو هنوز حتی حرف‌هام رو نشنیدی‌.

+ میدونم چی میخوای بگی. نمیشه. باید بریم سر کار.

_ دیروزم همین رو گفتی.

Reunion [ Completed ]Where stories live. Discover now