صدایی که زیر گوشش میشنید رو خیلی دوست داشت. ضربان بالا رفتهی مرد احساس عجیبی رو به رگهاش تزریق میکرد.
_ قلبت خیلی تند میزنه پارک.
صدای خندهی همسرش رو شنید و بوسهی دیگهایی روی موهاش نشست. دست چانیول روی بازوش بالا و پایین شد و مثل همیشه لبخند به لبهاش آورد.
+ چه توقعی داری؟ تو رو اینقدر نزدیک به خودم دارم. باید هم این اتفاق بیوفته.
_ نگران کنندهاست. پس احتمالا برای اینکه سلامتیت حفظ بشه دیگه نباید نزدیک بشم.
سرش رو از سینهی چان بلند کرد و تو چشمهاش خیره شد. چانیول شیطنت نگاهش رو دوست داشت. اینکه بعد از یک سکس هات و تقریبا طولانی... به جای اینکه نگاهش رو بگیره و خودش رو داخل حمام پنهان کنه، اینقدر راحت باهاش شوخی میکنه باعث شادیش میشد.
+ اون هم خطرناکه. این نزدیکی نهایتا ضربان قلبم رو بالا میبره اما دور بودن ازت قلبم رو از کار میندازه. کدومش بدتره؟
بک خندید.
_ خوبه... داری یاد میگیری چطوری لاس بزنی. راضیم.
جلو اومد و بوسهی سریعی روی لبهاش نشوند. چان یکی از دستهاش رو زیر سرش گذاشته بود و با دست دیگهاش کمر بک رو نوازش میکرد. با حالت متعجبی گفت:
+ ببخشید؟ تازه دارم یاد میگیرم؟_ آره. قبلا کارت تو لاس زدن افتضاح بود.
+ شاید چون همیشه تلاشهام نادیده گرفته میشد هم بیدلیل نبود.
با پررویی به چشمهای همسرش خیره شد و گفت:
_ مطمئنم اگر کارت خوب میبود، نادیده گرفته نمیشد.چان فقط سر تکون داد. بک دوباره سرش رو روی سینهی چانیول گذاشت و نفس عمیقی گرفت. هوا به تازگی روشن شده بود و مدتها بود بیدار شده بودن اما هیچکدوم تمایلی به ترک کردن تخت نداشتن.
_ چان...
+ هوم؟
چان مشغول نوازش کردن موهاش بود که با حرف نصفه نیمهی بک به خنده افتاد.
_ اگر یه چیزی بگم... سعی کن مخالفت نکنی.
+ میکنم چون میدونم چی میخوای.
_ چی میخوام؟
+ امروز باید بریم سر کار و هیچ بهانهایی برای نرفتن نداریم پس لطفا... مطرحش نکن تا من هم مجبور به مخالفت نباشم.
ناراحت از اینکه سریعا با پیشنهادش مخالفت شده دوباره سرش رو بلند کرد و گفت:
_ تو هنوز حتی حرفهام رو نشنیدی.+ میدونم چی میخوای بگی. نمیشه. باید بریم سر کار.
_ دیروزم همین رو گفتی.
YOU ARE READING
Reunion [ Completed ]
Fanfictionاین داستان فصل دوم Revenge هست پس لطفا اول اون داستان رو بخونین :)))) ♡♡♡♡♡♡ پنج سال هم اونقدر طولانی هست که با خیلی مسائل کنار بیای و هم اونقدر کوتاه، که نتونی ببخشی. فراموشی هم سخته وقتی هنوز تو خواب و بیداری گذشتهات از جلوی چشمهات رد میشه. ولی...