دارو

1.1K 298 123
                                    

سلام به همگی
پارت جدیدمون اینجاست و همونطور که تو چنل گفتم، اگر ازش استقبال نشه، آپش متوقف میشه و وقتش رو برای شکنجه‌گر میذاریم.

پس لطفا دوستش بدارید و لطفتتون رو ازش دریغ نکنین💋🥰❤💫

*******************
_ خیلی خب. برام ایمیلش کن لطفا.

و گوشی رو سرجاش برگردوند. اون مرد هنوز تو اتاقش بود و میتونست سنگینی نگاهش رو حس کنه. ولی در حال حاضر اونقدر کار داشت که نتونه به عصبانیت سهون، اهمیت چندانی بده.

سهون دوباره غرید:
+ چرا بک؟ میدونم از عمد ازم خواستی که...

_ چند بار باید بهت بگم عمدی در کار نبوده؟

بالاخره سرش رو از سیستم مقابلش بیرون کشید و سرد و خشک به مرد خیره شد. صورت سهون سرخ و ملتهب بود. از لحظه‌ایی که وارد اتاقش شد تا همین الان یکریز غر زده و شکایت کرده بود. مثل اینکه اون همایش... بدجوری اعصابش رو بهم ریخته بود.

+ در کار نبوده؟ در کار نبوده و ازم خواستی به جای تو برم به اون...

_ گفتم که مهمون داشتم. اینکه باور نمیکنی تقصیر من نیست.

نگاهش رو گرفت و خواست کارش رو ادامه بده که سهون گفت:
+ اونم اونجا بود بک. لوهانم اونجا بود.

برای بار دهم اون کد رو بررسی کرد ولی صدا و حرف‌های سهون اجازه‌ی تمرکز رو بهش نمیدادن. بیحوصله جواب داد:
_ خب این کجاش عجیبه؟ اینکه یه روانشناس تو همایش روانشناسی شرکت کرده؟

+ اینکه چرا من باید تو اون همایش کوفتی شرکت میکردم.

_ برای بار صد هزارم... تو از طرف من که صاحب اون برج بودم...

+ میدونستی لوهان اونجاست. میدونستی اونم میاد و برای همین ازم خواستی برم. مگه نه؟

اخمی تو هم کشید.

_ من برای چی باید بدونم چه افرادی تو اون همایش شرکت میکنن؟ اونم وقتی سالن رو برای ۲۰۰ نفر رزرو میکنن، باید اسم تک به تک شرکت کننده‌ها رو بدونم؟

+ ولی لوهان اونجا بود. مطمعنم تو ازش خواستی بیاد.
داشت کلافه میشد.

_ من نمیدونستم میاد. حتی نمیدونستم انگلیسه.

+ میخوای‌ باور کنم باهاش در ارتباط نیستی؟

_ معلومه که نه. چون باهاش در ارتباطم. خبر نداشتم میاد همایش.

و روی کاغذ مقابلش اشتباه کد رو یادداشت کرد.
سهون چنگی تو موهاش زد و هیستریک خندید. از لحظه‌ایی که اون پسر متعجب رو تو آسانسور دیده بود تا همین الان آروم و قرار نداشت. لوهان... اونجا بود.تو فاصله‌ی خیلی نزدیک بهش ایستاد و... هیچی نگفت؟ حتی سلام هم‌ نکرده بود. حتی وقتی از آسانسور پیاده و به سرعت دور شد، خداحافظی هم‌ نکرده بود. طوری رفتار کرد انگار نمیشناسه‌اش. انگار یه... انگار یه غریبه‌اس. لعنتی...

Reunion [ Completed ]Onde histórias criam vida. Descubra agora