_ جوابش کی میاد؟
از زن سفید پوش مقابلش پرسید. پرستار سرش رو بلند کرد و گفت:
× دقیق نمیتونم بگم. فکر کنم بخش رادیولوژی امروز خیلی شلوغ باشه.
_ ولی من میخوام جوابشو هرچه سریعتر بدونم.
× میتونین با دکترتون صحبت کنین.
_ با دکتر براون تماس گرفتم. گفتن تا آخر وقت امروز باید آماده باشه.
× پس اگر گفتن، حتما جوابش تا همون موقع میاد.
لبخندی زد و بعد از پر کردن فایل ازش فاصله گرفت. بکهیون دست به سینه سر جاش ایستاده بود و از شیشهی مقابلش به مردی که سعی میکرد از زیر دستگاه بیرون بیاد خیره نگاه میکرد. با بلند شدن صدای گوشیش نگاهش رو گرفته و موبایلش رو بیرون کشید. یه پیام جدید از ییشینگ داشت.
" + فکر میکنی کی بتونی بیای شرکت؟ کلی کار داریم بک. باید دستور کار phrase جدید رو امضا کنی. "
بدون اینکه جوابی بده گوشی رو به جیبش برگردوند. شرکت و کارهاش میتونستن منتظر بمونن. اون فعلا کارهای مهمتری برای انجام دادن داشت. بوی بد الکل و مواد ضدعفونی کنندهی بیمارستان اعصابش رو بهم میریخت و معدهی خالیش رو تحریک میکرد. از این محیط و آدمهاش متنفر بود.
چان به سمت اتاقک دیگهایی رفت تا گان بیمارستان رو با لباسهای خودش عوض کنه. هنوز بخاطر بحثی که صبح داشتن عصبی بود و این عصبانیت تو چهرهاش نمود داشت. اهمیتی نمیداد. هیچ چیز در دنیا به چانیول اجازهی تا این حد گستاخ بودن رو نمیداد. اون مرد حق نداشت اینقدر لج کنه. نمیتونست ببینه تمام اینکارها بخاطر خودشه. نمیتونست ببینه برای اینکه مثل چند سال قبل یکدفعه بخاطر تومور پنهان شده در سرش به جون بقیه نیوفته الان به اینجا آوردش؟ نمیتونست ترس رو تو نگاهش وقتی صداش رو بالا میبره ببینه؟
با باز شدن در، مرد قد بلند بیرون اومد. خشمگین و گرفته با نفسهای سنگین به سمتش اومد ولی بک نمیتونست کمتر از اون اهمیت بده. نگاهش رو گرفت و راه افتاد. صدای قدمهای چان پشت سرش رو میشنید که بالاخره به حرف اومد
+ دیگه چی؟ دیگه میخوای به بهانهی امضای اون قرارداد کوفتی به چه کاری مجبورم کنی؟
پوزخند زده و بدون اینکه نگاهی به همسرش بندازه گفت:
_ بهانه؟ تو فقط برای تکمیل کردن پروندت اینجایی.و روی اولین صندلی خالی که دید نشست تا منتظر نتیجهی MRI چان بمونه. چان هم صندلی کنارش رو برای نشستن انتخاب کرد و مثل اون یکی از پاهاش رو روی دیگری و دستهاش رو مقابل سینهاش به هم گره زد. دوباره این سکوت بود که بینشون برقرار شد.
بعد از گذشت چند دقیقه عطسهی چان بود که پوزخند روی لب بک میاورد. عطسهی دوم و سوم هم اتفاق افتاد و وقتی چان فین فین کرد پوزخند بک به لبخند تبدیل شد.
ESTÁS LEYENDO
Reunion [ Completed ]
Fanficاین داستان فصل دوم Revenge هست پس لطفا اول اون داستان رو بخونین :)))) ♡♡♡♡♡♡ پنج سال هم اونقدر طولانی هست که با خیلی مسائل کنار بیای و هم اونقدر کوتاه، که نتونی ببخشی. فراموشی هم سخته وقتی هنوز تو خواب و بیداری گذشتهات از جلوی چشمهات رد میشه. ولی...