« ووت و کامنت یادت نره نظراتتون برام مهمه ۰-۰»
.
.
رو تخت منتظر بود تا لوسیفر بیاد داخل ...
نمیدونست که لوسیفر از این وسایلی که خریده خوشش میاد یا نه ، از اینکه اینجوری خودش رو براش اماده کرده خوشش میومد ؟
تا زمانی که لوسیفر بیاد داخل اتاق هر ثانیه ای که میگذشت براش اندازه یک سال بود ...
بالاخره زمان موعود فرا رسید و لوسیفر با باز کردن در اتاق ، وارد شد .
" تو نباید اینطوری منو از اتاق بیرو..."
لوسیفر اول جوری بهش نگاه انداخت که انگار باورش براش سخته اما ... چند لحظه بعد چشم هاش خمار شد و پوزخند بزرگی رو لباش نشستآروم آروم به سمت تخت رفت، جوری که جونگکوک حس میکرد اونو مثله شکارش میبینه .
البته..فرشته از طرفی هم دو دل بود ...
اگه اولین بارش رو بهش میاد و بعد امگای لوسیفر پیداش میشد کاملا مثله یه اشغال دور انداخته میشددستای لوسیفر رو روی شونه هاش حس کرد بدون اینکه توی چشم هاش نگاه کنه ، سعی کرد با دستاش گونه های سرخ شدش رو پنهان کنه ...
" گونه های قرمزت چی میگن اینجا ؟ فکر نمیکنم این وسایل و این دمو دستگاه ایده تو بوده باشه ؟ اما کاره هر کس که بوده واقعا ازش ممنونم ... تو خیلی زیبا شدی پرنسس '
چشم های درشتش رو بالا اورد و به چشم های خمار لوسیفر داد ، چشم هاش توی چشم های لوسیفر دو دو میزدن ..لوسیفر دست های کیوته جونگکوک رو از روی گونش برداشت و دست های خودش رو قاب گونه هاش کرد ، بوسه ای طولانی اما نرمی رو روی پیشونیش گذاشت و سپس پیشونیش رو به پیشونیش تکیه داد ...
مغز جونگکوک درگیر بود ...
نمیدونست باید به حرف قلبش گوش کنه یا به حرفه عقلش .
قلبش بهش میگفت تو دوستش داری ، اینو می خوای ، میخوای که باهاش باشی و اولینت رو بهش بدی اما ...
عقلش میگفت اگه اون جفت داشته باشه و امگاش بعدا مشخص بشه خورد میشی ، شکست عشقی خیلی بهتر از عشقه یک طرفس .
نگاهش رو دوباره به چشم های همیشه خمار لوسیفر که این بار خمار تر از همیشه بنظر میرسید داد و فهمید که امشب شبِ قلبشه ...
"دوستت دارم "
و چراغ های مغزش خاموش شد .
لوسیفر که انگار منتظر شنیدن همین حرف از طرف جونگکوک بود لبش رو جوری به دندون کشید که بهش حسِ اینکه حتی لباش هم ماله خودش نیستن رو القا کنه .
محکم میبوسید و مک میزد ، حسِ لبای غنچه ای و شیرینِ پرنسسش که بین لباش قرار داشت امانش رو بریده بود .
لبِ پایین جونگکوک رو گازِ محکمی گرفت گرفت که جونگکوک تکونِ محکمی خورد و دستاش لباسه تهیونگ رو بین خودشون فشردن ...
دست از گاز گرفتن لبش کشید و بوسه ی محکمش رو ادامه داد ...
بعد از کمی بوسیدن اینبار به جون لب بالاییش افتاد و اینبار اونو به دندون کشید ..
انگار که جونگکوک روی لب بالاش حساس تره تکون محکمی خورد و محکم تر از قبل به سینم کوبید و جیغ محکمی کشید که بین لبام هاشون خفه شد .
لوسیفر کمی کمره جونگکوک رو نوازش کرد تا آروم بشه .
لبش رو وِل کرد و به بزاقِ دهنش که رو لبش مونده بود نگاه کرد و دوباره لبش رو محکم و عمیق بوسید .
هر دو دستش رو دور کمرش حلقه کرد و بلندش کرد، بعد از اینکه خودش نشست اونو روی پاهاش قرار داد .
جونگکوک دستاش پشت گردنه لوسیفر قرار داد و هر از گاهی با موهاش بازی میکرد .از بازی های موهاش بین انگشت های پرنسسش حسه خوبی داشت .
از اینکه قرار بود ماله اون باشه و با اینکه خجالت میکشه ، خودش رو اینجوری براش اماده کرده بود واقعا لذت میبرد .حسِ لذت بخشی بود از اینکه جونگکوک بینه بازو هاش قرار داشت و میتونستم امشب حسش کنه .
همیشه زیبایی هاش رو تحسین میکرد اما امشب ..
انگار خیلی زیبا تر از همیشه شده بود ، جوری که ماه رو انگار توی صورتش میتونست تماشا کنه .
حتی ماه هم در مقابلش کم میاورد .
خیلی دوست داشتنی شده بود .
نگاه خیرش رو به چشم های درشته جونگکوک داد که گونه هاش باز سرخ شدن و سرش رو پایین انداخت .
باید مرد نباشی که با دیدن این صحنه بهش دست نزنی .
اون واقعا خوردنی ترین و چلوندنی ترین موجودی بود که توی این همه سال که عمر کرده بود ، دیده .نتونستم تحمل کنم و بوسه محکم اما کوتاهی رو روی لبای باریک و سرخ رنگش زد ..
جونگکوک پیشونیش رو به پیشونیه لوسیفر داد و به ارومی با صدایی که انگار بغض داشت لب زد ..
"تو هم منو دوست داری ؟ "لوسیفر مگه میشد بگه نه ؟ صد در صد نمیشد ، اما انقدر زود هم نمیخواست بهش اعتراف کنه ! میدونید ؟ کِرم داشت ...
لوسیفر همونطور که دستش رو از زیر لباسه جونگکوک روی پوست کمرش میکشید بی احساس لب زد
"هوم ، چطور ؟ ""اخه من یه امگام و همینطور یه فرشته.... و وقتی که اولین بارم رو به یه آلفاِ شیطان بدم... خب .. "
برای ادامه حرفش تردید داشت و تهیونگ میدونست از چی تردید داره اون حتی بهش اعتراف هم نکرد و فقط گفت بخاطر اینکه دروغ نگفته باشه باهم رابطه داشته باشیم .
" خب نمیدونم ، شاید اره شایدم نه بهش جدی فکر نکردم! در هر صورت تو اسباببازیی بیش نیستی پرنسس "جونگکوک شوک زده تو چشم های درشت و خرگوشیش مروارید جمع شد و خودش رو بخاطر این حرفش لعنت کرد
یعنی واقعا لوسیفر دوستش نداشت ؟..پس اون همه کارایی که باهاش کرده بود چی؟ اون حرفا؟ اصلا چرا پرنسسش صداش میکرد ؟از روی پایِ لوسیفر بلند شد، لبخنده خشکی زد و سعی کرد موقع حرف زدن بغضش نترکه
" ا-اوه..ک-که اینطور...من..من فقط براتون یه اسباببازی بودم..؟شبیهِ همون خدمتکارایه چندین ساله پیش که اربابِ جوان صداتون میزدنو شما با داده سخت ترین کار ها و کثافت کاریا باهاشون بازی میکردید ؟ "تهیونگ با حرفایی که شنید شوکه عظیمی بهش وارد شد..این قرار بود فقط یه شوخی باشه..قرار نبود جونگکوک جدیش بگیره!، سریع به خودش اومد و از جاش بلند شد میخواست که بهش توضیح بده حرفاش جدی نبوده ولی...
" اوه... نیازی به توضیح نیست اربابِ جوان.. منم اینطوری باید صداتون کنم از این به بعد درسته ؟ "______________
هاها فکر کردید شیطان درونم میزاره همچی نرمال تموم بشه ؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
My innocent angel
Hayran Kurgu" کیم تهیونگ ملقب به لوسیفر، قدرتمند ترین شیطان/فرشته ای که وجود داره. بعد از هزاران سال آسوده زندگی کردن یه شایعهی سخت و عجیب به گوش اون میرسه " فرشته ای که قدرتش فقط هفت قطره از لوسیفر بزرگ کم تره" لوسیفر تصمیم میگیره اون فرشته رو به قتل برسو...