14: اسباب‌بازی بودم ؟

340 64 54
                                    

« ووت و کامنت یادت نره نظراتتون برام مهمه ۰-۰»
.
.
رو تخت منتظر بود تا لوسیفر بیاد داخل ...
نمیدونست که لوسیفر از این وسایلی که خریده خوشش میاد یا نه ، از اینکه اینجوری خودش رو براش اماده کرده خوشش میومد ؟
تا زمانی که لوسیفر بیاد داخل اتاق هر ثانیه ای که میگذشت براش اندازه یک سال بود ...
بالاخره زمان موعود فرا رسید و لوسیفر با باز کردن در اتاق ، وارد شد .
" تو نباید اینطوری منو از اتاق بیرو..."
لوسیفر اول جوری بهش نگاه انداخت که انگار باورش براش سخته اما ... چند لحظه بعد چشم هاش خمار شد و پوزخند بزرگی رو لباش نشست

آروم آروم به سمت تخت رفت، جوری که جونگکوک حس میکرد اونو مثله شکارش میبینه .

البته..فرشته از طرفی هم دو دل بود ...
اگه اولین بارش رو بهش میاد و بعد امگای لوسیفر پیداش میشد کاملا مثله یه اشغال دور انداخته میشد

دستای لوسیفر رو روی شونه هاش حس کرد بدون اینکه توی چشم هاش نگاه کنه ، سعی کرد با دستاش گونه های سرخ شدش رو پنهان کنه ...

" گونه های قرمزت چی میگن اینجا ؟ فکر نمیکنم این وسایل و این دمو دستگاه ایده تو بوده باشه ؟ اما کاره هر کس که بوده واقعا ازش ممنونم ... تو خیلی زیبا شدی پرنسس '
چشم های درشتش رو بالا اورد و به چشم های خمار لوسیفر داد ، چشم هاش توی چشم های لوسیفر دو دو میزدن ..

لوسیفر دست های کیوته جونگکوک رو از روی گونش برداشت و دست های خودش رو قاب گونه هاش کرد ، بوسه ای طولانی اما نرمی رو روی پیشونیش گذاشت و سپس پیشونیش رو به پیشونیش تکیه داد ...
مغز جونگکوک درگیر بود ...
نمیدونست باید به حرف قلبش گوش کنه یا به حرفه عقلش .
قلبش بهش میگفت تو دوستش داری ، اینو می خوای ، میخوای که باهاش باشی و اولینت رو بهش بدی اما ...
عقلش میگفت اگه اون جفت داشته باشه و امگاش بعدا مشخص بشه خورد میشی ، شکست عشقی خیلی بهتر از عشقه یک طرفس .
نگاهش رو دوباره به چشم های همیشه خمار لوسیفر که این بار خمار تر از همیشه بنظر میرسید داد و فهمید که امشب شبِ قلبشه ...
"دوستت دارم "
و چراغ های مغزش خاموش شد .
لوسیفر که انگار منتظر شنیدن همین حرف از طرف جونگکوک بود لبش رو جوری به دندون کشید که بهش حسِ اینکه حتی لباش هم ماله خودش نیستن رو القا کنه .
محکم میبوسید و مک میزد ، حسِ لبای غنچه ای و شیرینِ پرنسسش که بین لباش قرار داشت امانش رو بریده بود .
لبِ پایین جونگکوک رو گازِ محکمی گرفت گرفت که جونگکوک تکونِ محکمی خورد و دستاش لباسه تهیونگ رو بین خودشون فشردن ...
دست از گاز گرفتن لبش کشید و بوسه ی محکمش رو ادامه داد ...
بعد از کمی بوسیدن اینبار به جون لب بالاییش افتاد و اینبار اونو به دندون کشید ..
انگار که جونگکوک روی لب بالاش حساس تره تکون محکمی خورد و محکم تر از قبل به سینم کوبید و جیغ محکمی کشید که بین لبام هاشون خفه شد .
لوسیفر کمی کمره جونگکوک رو نوازش کرد تا آروم بشه .
لبش رو وِل کرد و به بزاقِ دهنش که رو لبش مونده بود نگاه کرد و دوباره لبش رو محکم و عمیق بوسید .
هر دو دستش رو دور کمرش حلقه کرد و بلندش کرد، بعد از اینکه خودش نشست اونو روی پاهاش قرار داد .
جونگکوک دستاش پشت گردنه لوسیفر قرار داد و هر از گاهی با موهاش بازی میکرد .

از بازی های موهاش بین انگشت های پرنسسش حسه خوبی داشت .
از اینکه قرار بود ماله اون باشه و با اینکه خجالت میکشه ، خودش رو اینجوری براش اماده کرده بود واقعا لذت میبرد .

حسِ لذت بخشی بود از اینکه جونگکوک بینه بازو هاش قرار داشت و میتونستم امشب حسش کنه .
همیشه زیبایی هاش رو تحسین میکرد اما امشب ..
انگار خیلی زیبا تر از همیشه شده بود ، جوری که ماه رو انگار توی صورتش میتونست تماشا کنه .
حتی ماه هم در مقابلش کم میاورد .
خیلی دوست داشتنی شده بود .
نگاه خیرش رو به چشم های درشته جونگکوک داد که گونه هاش باز سرخ شدن و سرش رو پایین انداخت .
باید مرد نباشی که با دیدن این صحنه بهش دست نزنی .
اون واقعا خوردنی ترین و چلوندنی ترین موجودی بود که توی این همه سال که عمر کرده بود ، دیده .

نتونستم تحمل کنم و بوسه محکم اما کوتاهی رو روی لبای باریک و سرخ رنگش زد ..

جونگکوک پیشونیش رو به پیشونیه لوسیفر داد و به ارومی با صدایی که انگار بغض داشت لب زد ..
"تو هم منو دوست داری ؟ "

لوسیفر مگه میشد بگه نه ؟ صد در صد نمیشد ، اما انقدر زود هم نمیخواست بهش اعتراف کنه ! میدونید ؟ کِرم داشت ...
لوسیفر همونطور که دستش رو از زیر لباسه جونگکوک روی پوست کمرش میکشید بی احساس لب زد
"هوم ، چطور ؟ "

"اخه من یه امگام و همینطور یه فرشته.... و وقتی که اولین بارم رو به یه آلفاِ شیطان بدم... خب .. "

برای ادامه حرفش تردید داشت و تهیونگ میدونست از چی تردید داره اون حتی بهش اعتراف هم نکرد و فقط گفت بخاطر اینکه دروغ نگفته باشه باهم رابطه داشته باشیم .
" خب نمیدونم ، شاید اره شایدم نه بهش جدی فکر نکردم! در هر صورت تو اسباب‌بازیی بیش نیستی پرنسس "

جونگکوک شوک زده تو چشم های درشت و خرگوشیش مروارید جمع شد و خودش رو بخاطر این حرفش لعنت کرد
یعنی واقعا لوسیفر دوستش نداشت ؟..پس اون همه کارایی که باهاش کرده بود چی؟ اون حرفا؟ اصلا چرا پرنسسش صداش میکرد ؟

از روی پایِ لوسیفر بلند شد، لبخنده خشکی زد و سعی کرد موقع حرف زدن بغضش نترکه
" ا-اوه..ک-که اینطور...من..من فقط براتون یه اسباب‌بازی بودم..؟شبیهِ همون خدمتکارایه چندین ساله پیش که اربابِ جوان صداتون میزدنو شما با داده سخت ترین کار ها و کثافت کاریا باهاشون بازی میکردید ؟ "

تهیونگ با حرفایی که شنید شوکه عظیمی بهش وارد شد..این قرار بود فقط یه شوخی باشه..قرار نبود جونگکوک جدیش بگیره!، سریع به خودش اومد و از جاش بلند شد میخواست که بهش توضیح بده حرفاش جدی نبوده ولی...
" اوه... نیازی به توضیح نیست اربابِ جوان.. منم اینطوری باید صداتون کنم از این به بعد درسته ؟ "


______________

هاها فکر کردید شیطان درونم میزاره همچی نرمال تموم بشه ؟

My innocent angel  Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin