chapter 22 : Half blood

169 43 14
                                    

قسمت بیست و دوم: دورگه
آلفا درهای چوبی بار رو باز کرد و بدون اینکه اهمیتی به نشون دادن صورتش بکنه، وارد اون فضای مه‌آلود شد. خورشید هنوز توی آسمون بود ولی برای بار لاست اهمیت نداشت. مردها به نیت مستی می‌نوشیدند و زن‌ها هم از حالا برای جمع کردن انعام، کارشون رو شروع کرده بودن.
هیچ‌کدوم برای یونگی اهمیتی نداشت. اون هم می‌خواست مثل بقیه انقدر بنوشه تا همه چیز رو فراموش کنه.

از در مستقیم به طرف پیشخوان رفت و روی نزدیک‌ترین صندلی، جا خوش کرد. دستی لای موهاش که از فرط عرق به سرش چسبیده بودن کشید و با صدایی که حالا خش داشت، گفت "برام یه بطری بیار. زودباش!"

زنی که پشت پیشخوان بود، با عصبانیت دستش رو به کمر زد و به طرف مردی که جرعت کرده بود اینطور بهش دستور بده برگشت. هیکل بزرگش توی اون نور کم به سختی دیده می‌شد و موهای فرش بالای سرش جمع شده بودن"کدوم احمقی جرعت کر..."زن با دیدن آلفا اخم‌هاش رو باز کرد و آب دهنش رو قورت داد. چند قدمی عقب رفت و دامن سبز رنگش رو با ترس فشورد. اون اینجا چیکار می‌کرد؟ فکر می‌کرد تا وقتی که از مرکز شهر عبور نکنن و توی قسمت خودشون بمونن نیازی نیست با نابودگر کاری داشته باشن. ولی حالا اون آلفا اینجا بود و ازش یه بطری الکل می‌خواست؟

_میخوای مجبورم کنی حرفم و تکرار کنم؟
مرد از لای دندونهای قفل شده‌اش گفت و چشم‌های خشمگینش رو به بتای ترسیده دوخت.
_ن_نه... الان... الان میارمش.
زن با صدای لرزونش گفت و بلافاصله به سمت قفسه‌ها رفت تا چیزی که آلفا میخواد رو براش بیاره. بتا هیچ‌ علاقه‌ای نداشت که امروز و به دست نابودگر بمیره.

یونگی به محض اینکه زن سفارشش رو روی میز گذاشت، لیوانش رو پر از الکل کرد و اون رو بالا برد تا بنوشه. درست تو همون لحظه بود که سر و صدای زیاد میخونه خوابید و آلفا نگاه‌های زیادی که روش بودن رو حس کرد.

_اون... اون مارک رو دوستش رو میبینی؟
_پناه بر اِشین... اون آلفای سرخه؟
_فکر کردم رنگ اون لعنتی سیاهه نه سرخ.
_قراره آلفای شهر باشه؟
_اون لعنتی بهتره به کاری که بهش دادن گند نزنه.
_برای چی اون باید آلفامون باشه؟
_فکر کردم قراره به زودی از اینجا بره، پس اینجا چه غلطی میکنه؟

لیوانش رو روی پیشخوان کوبید و به چشم‌هاش اجازه داد دوباره به رنگ سرخ بدرخشند. چرا رهاش نمی‌کردن تا به بدبختی‌هاش فکر کنه؟ چرا باید هرجا می‌رفت درباره‌ی هویت لعنتی‌اش حرف میزدن؟

از جاش بلند شد و یک بار دیگه به گرگش اجازه داد با خشمش خلوتی که میخواد رو بهش هدیه بده. به طرف کسایی که درباره‌اش زمزمه می‌کردن برگشت و دهنش رو برای دومین غرشش تو اون روز باز کرد.
فقط
چند ثانیه طول کشید تا همه از ترس شنیدن اون صدا پا به فرار بزارن. وقتی آلفا دهنش رو بست، حتی یک نفر هم توی میخونه باقی نمونده بود.

The Black Army | YoonminWo Geschichten leben. Entdecke jetzt