chapter 30 : yoongi hyung

268 43 40
                                    

قسمت سی‌ام : یونگی هیونگ 🔞
با وارد شدن جوان‌ترین آلفا و برادرش صدای همهمه‌ها خوابید و شونو به عنوان بزرگترین فرد اون جمع با لبخندی از دختر پرسید "زخمت بهتره؟" سویون با لبخندی جواب داد "دیگه حتی جاش هم نمونده."
جونمیون، آلفای عمارت کیم که زودتر از تمام اون افراد مسوول خاندانش شده بود، گفت "شنیدنش عالیه سویون. مطمئنم دوران سختی برای اعضای عمارت جئون بوده."

جونگ‌کوک، برادر دوقلوی دختر و جانشین اون، نیشخند زد "انقدر سخت که مجبور بودیم سوهی رو تو طبقه‌ی اول نگه داریم."

جونمیون که متوجه منظور پسر نشده بود ابرو بالا انداخت و جونگ‌کوک بعد از گره کردن دست‌هاش، با نیشخند توضیح داد "تا صداهایی که نباید رو نشنوه. می‌دونید که، هنوز فقط شش سالشه."

هر هشت آلفا خندیدند و سویون که به شوخی‌های برادرش عادت کرده بود، فقط چشم‌هاش رو تو کاسه چرخوند.

با بلند شدن صدای در، شونو سرش رو به طرف ورودی عمارت چرخوند و با دیدن دو عضو از خانواده‌ی پارک، لبخندش رو خورد.

دومین نفری که متوجه دو عضو جدید حلقه شد، ایم جه‌بوم، جدی‌ترین آلفای اون جمع بود. مرد با دیدن بزرگترین نوه‌ی آلفای سرخ پیشین، دست‌هاش  رو از توی جیب دراورد و با صدای بلندی گفت "پارک جیهیو، فکر می‌کردم پدرت و این‌جا ببینم. "

بزگترین نوه‌ی خاندان پارک بعد از جین که یک بتا بود، نگاهش رو به اون حلقه‌ی آشنا دوخت و با صدای آروم اما محکمش گفت "پس متاسفم که ناامیدت می‌کنم جه‌بوم. پدرم برای این‌جا بودن زیادی خسته بود."
آلفای مو بلند گلوش رو صاف کرد "لطفا منظورم رو بد برداشت نکن. فقط فکر کردم بعد از اتفاقی که برای... برای آلفای سرخ افتاد، مسئولیت خاندان پارک رو بزرگترین فرزندنش به عهده بگیره."

جیهیو که شباهت زیادی به پدربزگش داشت، یقه‌ی پیراهن مشکی‌اش رو صاف کرد و بعد از پشت گوش زدن موهای کوتاه‌شده‌اش، جواب داد "بزرگترین فرزند خاندان پارک توی جنگ کشته شده. از حالا من آلفای عمارت پارک هستم." دختر بعد از ادا کردن آخرین جمله‌اش آهی کشید و به عمارتی که برای چندصد سال عمارت خاندانش بوده، نگاهی انداخت. این‌‌جا بودن مطمئنن برای اون و پسر عمه‌اش تهیونگ از هرکسی سخت‌تر بود. ولی آلفای سرخ احضارشون کرده بود و درست مثل هر فرد دیگه‌ای از شش خاندان‌ موسس شهر آبرا، اون دو هم توان نافرمانی نداشتند. 

_ بابت پدربزرگتون متاسفم. به‌خاطر حمله‌ی راهزن‌ها حتی نتونستیم درست براش عزاداری کنیم. 
تیانگ آلفای پر جمعیت‌ترین عمارت خطاب به جیهیو و تهیونگ گفت و دختر آهی کشید "ممنونم." نگاهش رو بین جمعی که از آخرین دورهمی‌شون زمان زیادی می‌گذشت گردوند و پرسید "کسی میدونه اون چرا می‌خواد ما رو ببینه؟"

دختر بدون خطاب کردن مرد پرسید و تهیونگ آه کشید. نمی‌تونست باور کنه مردی که تا چند روز پیش یک مهاجم میدونستنش، حالا تبدیل به آلفایی شده که هر شش خاندان اصیل آبرا با کوچکترین حرفش دور هم جمع می‌شدند.

The Black Army | YoonminTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang