Part 10 : Your Name

171 47 14
                                    

قسمت دهم : اسم تو

مرد شنل پوش فریادی زد و روی زمین افتاد. تیغه‌ی چند شمشیر گردنش رو هدف گرفتن و جیمین با بهت به صحنه ی روبروش خیره شد. اون مرد و می‌شناخت. جفتش رو حتی از شنل سیاهش و صدای خش دارش می‌شناخت.

به جز نابودگر افراد دیگه ای هم اطرافش بودن که داشتن با گرگ های خاکستری و سرباز های قرمز پوش می‌جنگیدن. افرادی مثل آلفای مو نقره ای، هیونوو هیونگش و اون دختر مو قهوه ای که دوست نابودگر بود.

نگاهش رو دوباره به جفتش داد و صدای فریاد های عصبانی و دردمندش و شنید. تیغه ی یکی از شمشیر ها بالا رفت و بعد، خون تنها چیزی بود که جیمین می‌دید.

فریادی کشید و چشم هاش رو باز کرد. نفس نفس می‌زد و گرمای شدیدی به جونش افتاده بود.

_ جیم... هی کوچولو... هیونگ اینجاست.
دست های جین دورش حلقه شدن و کمرش و نوازش کردن. جیمین خودش و تو بغل برادرش مچاله کرد و آروم به هق هق‌اش ادامه داد. درسته که از جفتش خوشش نمیومد، ولی دلیل نمیشد که خواهان مرگش هم باشه.

_ جیمین عزیزم، حالت خوبه؟
مادرش با نگرانی موهاش و نوازش کرد و ادامه داد "دوباره کابوس دیدی؟... نباید دیگه تموم بشن؟"

جیمین سرش رو بالا برد و به دو امگایی که تو چهارچوب با نگرانی نگاهش می‌کردن نگاه کرد. نمی‌دونست برای چی اون کابوس لعنتی رو دیده ولی همه چیز انقدر توش واقعی به نظر می‌رسید که جیمین دلش می‌خواست بره پیش نابودگر و بهش التماس کنه که هیچ وقت جلوش نمیره!

_اون... اون توی خوابم مرد...
جیمین بین گریه کردنش گفت و باعث شد هر چهار نفر با تعجب بهش نگاه کنن.

جین شونه هاش رو گرفت و با صدای آرومش پرسید "کی تو خوابت مرد جیم؟"
_ نا... نابودگر.
امگا گفت و دختر مو بلوند آب دهنش و قورت داد. این که یه نفر تو خواب مرگ جفتش و ببینه نمی‌تونه تصادفی باشه، مگه نه؟

                         _____
یونگی خمیازه ای کشید و همونطور که توسط هیئن کشیده می‌شد گفت "میدونستم طاقت نمیاری یه شب خونه نباشی. ‌"

دختر چشماش و چرخوند و همونطور که به سمت کتابخونه می‌رفت گفت " وقت شوخی نیست اوپا. این جدیه. جیمین گفت که تو توی خوابش مردی."
_ خودتم داری میگی تو خوابش هیئن. برای چی...
قبل از اینکه حرفش و تموم کنه، امگا در کتابخونه رو باز کرد و یونگی با دیدن نامجون، سوهو و اعضای خانواده ی پارک چشماش و چرخوند.

_ فقط چند ساعت لعنتی از دیدارمون گذشته. من که دلم برای کسی تنگ نشده.

سوهو نفسش و بیرون داد و به طرف برادرش رفت " نشونه ها مهمن هیونگ. امکان نداره که جفتت همینطوری تو خواب ببینتت درحالی که داری می‌میری. مخصوصا که کسایی که تو خوابش کشتنت سربازای امپراتور بودن."با این حرف آلفا اخم کرد "از کجا میدونی؟"

The Black Army | YoonminTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang