Part 7 : Coffe

190 46 6
                                    

در باز شد و اولین چیزی که نامجون دید چهره ی نگران جفتش بود. جین به محض دیدن دو امگایی که به نامجون چسبیده بودن نفس راحتی کشید و با چشماش خواهر و برادرش و بررسی کرد.
_ شما دو تا دقیقا کدوم گوری بودین؟

در و بازتر کرد تا اون سه نفر بتونن وارد خونه بشن.
_هزار بار بهتون گفتم تموم شدن گیاه های دارویی من و بهانه نکنین برین تو جنگل.
هوا سان گفت و به طرف دو قلو هاش رفت تا در آغوش بگیرتشون.

_ سلام اوپا. میبینم که دو قلو ها رو از دست آلدن نجات دادی.
نامجون به طرف صدا برگشت و خواهرش و دید که دو زانو روی مبل نشسته و دستاش و رو پشتی گذاشته.
_ تو اینجا چیکار می‌کنی؟ مگه نگفتم برگرد عمارت؟
دختر شونه بالا انداخت " می‌خواستم مطمئن بشم جفتت سالم میرسه خونه."

بتای مو بنفش ابرو بالا انداخت " البته فکر کنم برعکسشه. من می‌خواستم مطمئن بشم که خواهر جفتم جاش امنه. حالا میشه بگی اون زوزه ی لعنتی متعلق به کی بود؟"
آلفا دستی لای موهاش کشید و گفت " صدای آلدن. گرگ خاکستریِ ارتش نابودگر. از طرف اربابش دستور داره دور شهر گشت بزنه. احتمالا برای همین بهشون حمله کرده. "

_ یه گرگ واقعی؟ولی... ولی مگه نسلشون منقرض نشده؟
خانوم پارک پرسید و نامجون سر تکون داد" یه گله ی پنج تایی ازشون باقی مونده. نمیدونم از کجا اومدن ولی از وقتی نابودگر و می‌شناختم باهاش بودن. "

زن سر تکون داد و بالاخره دو قلوهاش رو رها کرد" خیل خب، حالا که همه چیز به خیر گذشته. بهتره بریم شام بخوریم."
نامجون سر تکون داد و دستش و به طرف خواهرش دراز کرد تا پیشش بره.
_بهتره ما هم برگردیم.

جین بدون فکر کردن دهنش و باز کرد" میتونید برای شام بمونید. مگه نه مامان؟"زن سر تکون داد و نامجون سرش و خم کرد" ممنونم ولی بهتره که برگردیم. یه کارایی برای انجام دادن دارم."

هیئن با لب های پایین افتاده کنار برادرش ایستاد و غر زد "حالا نمیشه بمونیم؟ پیش جین اوپا خیلی خوش میگذره."امگا گفت و جین با غرور لبخندی زد. معلومه که پیش اون به همه خوش می‌گذشت.

خانوم پارک خنده ای کرد و آلفا با خستگی نفسش و بیرون داد" هیئن، نباید کسی رو که تازه فقط یه روزه میشناسی اوپا صدا کنی. ممکنه خوشش نیاد. بعدشم تو یکی که حتما باید برگردی. میدونی برادر دومت چقدر رو این موضوع حساسه."

جین خنده اش رو خورد و رزی گفت "یه داداش دیگه هم دارین؟"هیئن چشماش و چرخوند و نفسش و بیرون داد "نه نداریم. منظورش نابودگره. اون درواقع مثل برادرمون میمونه و فکر میکنه همه ی آدما ی دنیا ممکنه بخوان من و به قتل برسونن. برای همین معمولا نمیذاره با آدمای جدید دوست بشم. خیلی مسخره است نه؟"
امگا با ناراحتی گفت و خانوم پارک لبخند زد "برای کسی که دوستت داره و نگرانته مسخره نیست عزیزم، احتیاطه. "

The Black Army | YoonminOù les histoires vivent. Découvrez maintenant