قسمت بیست و نهم : پیوند
موهای دختر توی باد میرقصید. سینهاش به تندی بالا و پایین میشد و قطرههای عرق باعث میشدن صورتش زیر نور آفتاب بدرخشه.
صدای برخورد شمشیرها توی کوهستان پیچیده بود ولی رزی نمیتونست اهمیتی بهشون بده. درواقع نمیتونست به هیچ چیز جز گرمای نفسهای آلفا روی صورتش و حس امنیتی که دستهای ستون شدهاش روی زمین بهش میدادن، اهمیت بده.
_بهت صدمه زد؟
صدای خسته اما محکم آلفا رزی رو به زمین برگردوند و دختر تازه متوجه شد برای چند لحظه نفسش رو توی سینه حبس کرده بوده._رزی، حالت خوبه؟
مو قهوهای که با دیدن نگاه خیرهی امگا مضطرب شده بود، دوباره پرسید و رزی اینبار خودش رو مجاب کرد که سر تکون بده"خ_خوبم."صدای فریادی در نزدیکیشون بلند شد و قبل از اینکه امگا حتی بخواد نگران بشه، جیسو به سرعت تکیهی دستهاش از کنار سر دختر رو برداشت و شمشیرش رو داخل بدن مهاجم فرو کرد. بعد از افتادن بدن مرد روی زمین، آلفا دست خالیاش رو به سمت رزی که هنوز روی زمین بود دراز کرد و امگا بعد از قورت دادن آب دهنش، کمک آلفا رو قبول کرد.
مو قهوهای دختر رو پشت خودش کشید و توی اون هیاهو فریاد زد" نزدیک من وایسا. اجازه نمیدم اتفاقی برات بیوفته. "
مو صورتی به بلوز مشکی دختر چنگ زد و سر تکون داد.
زمانی که آلفا دوباره مشغول چرخوندن شمشیرش و تهدید کردن هرکسی که تزدیکشون میومد شد، رزی نگاهش رو به رییس دزدها دوخت. مردی که کمی اونطرفتر داشت با یکی از سربازهای ارتش سیاه مبارزه میکرد. تمام بدن مرد خونی شده بود و به سختی میتونست خودش رو حرکت بده. رزی باید اعتراف میکرد از اینطور دیدن مرد خوشحاله.
_رزی!
صدای فریاد آلفا بلند شد و دست جیسو هیکل دختر رو به عقب هل داد. تیغهی شمشیر هوا رو درست جایی که تا یک ثانیه پیش رزی ایستاده بود شکافت و دو شمشیر همزمان به سمت جیسو حمله کردن. دختر با فریادی از خودش دفاع کرد و رزی که تازه متوجه اون حمله شده بود، با ترس به جفتش چشم دوخت. دختر داشت به سختی با شمشیرش حملهی اونها رو تحمل میکرد و احتمالا تا چند لحظهی دیگه تو این نبرد شکست میخورد.امگا دستهاش رو مشت کرد و هقهق کنان اسم آلفا رو زمزمه کرد. اون راهزن لعنتی با کلی تلاش نتونسته بود گریهاش رو دربیاره ولی حالا دیدن آلفاش که ممکنه آسیب ببینه، به راحتی اشکش رو دراورده بود. نه، کیم جیسو نمیتونست به این راحتی آسیب ببینه. رزی اجازه نمیداد اون دختر همینطوری جلوی چشمهاش کشته بشه.
با چشمهای اشکیاش نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن خنجری که روی زمین افتاده بود، آب دهنش رو قورت داد. بدون فکر کردن سلاح رو از روی زمین برداشت و درست لحظهای که جیسو داشت کم میاورد، با فریادی به سمت یکی از مردها دوید و خنجرش رو تو نزدیکترین جای راهزن فرو کرد.
ESTÁS LEYENDO
The Black Army | Yoonmin
Fanficکاپل : یونمین کاپلهای فرعی : نامجین، چهسو، سوهو(وانآس) & چریونگ (ایتزی)، شوکی ژانر : فانتزی، امگاورس، اسمات، انتقام شب های تیره و روزهای روشن میگذشتند. فصل ها عوض میشد و آدم ها به سمت سرنوشتشون سفر میکردن. دنیا مثل همیشه چرخهی طبیعت رو میگرد...