Part 12 : Hyung

182 43 13
                                    

قسمت دوازدهم : هیونگ

سوهو در رو باز کرد و جیسوی خشمگين وارد خونه شد. پشت سرش پارک رزی با اخم کمرنگش اومد و در رو بست.

_چه عجب جیسو. معلوم هست کدوم گوری...
قبل از اینکه نامجون بتونه حرفش رو تموم کنه، دختر با عصبانیت گفت " کی جفت لعنتی من و فرستاده دنبالم؟"
رزی چشم غره‌ای به دختر عصبانی رفت و با صدای نه چندان آرومی گفت " حالا انگار من از قصد رفتم دنبال جفت لعنتیم."

جیسو با اخم نگاهی به دختر انداخت و خانم پارک با ناباوری نفسش و بیرون داد "تو... جفت دخترمی؟"آلفا به طرف زن برگشت و با وجود دعای تمام اعضای اون جمع برای شنیدن نه، گفت "متاسفانه آره."

زن نفسش و بیرون داد و دستی روی صورتش کشید" الهه ماه... آخه چرا بند ناف بچه های من و با شماها بریدن؟"
یونگی که کنار جیمین روی مبل نشسته بود، آهی کشید و نگاهش و به سقف دوخت "سوال منم هست."

جیسو چشماش رو چرخوند و جین به مادرش کمک کرد روی صندلی بشینه و بیشتر از این حرص نخوره.

_خب، می‌دونم شرایط بدیه ولی... میشه برگردیم سر این موضوع که ممکنه هر لحظه بهمون حمله بشه؟
سوهو گفت و جیسو که حالا کاملا هشیار بود، با اخم به طرفش برگشت " کدوم پدر سگی میخواد بهمون حمله کنه؟ من همین الان از یه شوک بزرگ دراومدم."

قبل از اینکه کسی جوابش رو بده، دامی که تا اون موقع ساکت بود، از روی مبل بلند شد و خطاب به فرمانده‌اش گفت " افرادمون رو تو جنگل مستقر می‌کنیم. منتظر می‌مونیم تا خودشون با پای خودشون بیان تو تله. " سوهو سر تکون داد" نقشه‌ی خوبیه. البته اگه پهنای جنگل و در نظر نگیریم. ما نمی‌دونیم که ممکنه از کجا حمله کنن. مجبوریم که همه جا رو پوشش بدیم و تازه بحث زمان هم هست. ممکنه روزها منتظرشون بمونیم و اونا خودشون و نشون ندن. اینطوری ما میمونیم و سربازای خسته ای که تو جنگ بدرد نمی‌خورن. "

آلفای سیاه روی مبل صاف نشست و به برادرش نگاه کرد" پس میگی چیکار کنیم؟ "بتا نفسش رو بیرون داد و گفت" گروه های سه نفره رو برای دیده بانی می‌فرستیم. اینطوری هرزمان از هرجا که بهمون حمله کنن حداقل یکی از اون سه نفر میتونه خودش و بهمون برسونه. تو شهر گروه های بزرگتری رو به حاشیه ها می‌فرستیم تا به محض اومدن یکی از اون سه نفر برای حمله اعظام بشن."

برادرش دستی لای موهاش کشید و نامجون گفت" ما هزاران سرباز داریم سوهو. ولی اگه بخوایم اینطوری تقسیمشون کنیم ممکنه نتونن دربرابر دشمن پیروز بشن. "بتا سر تکون داد و بشکنی زد" دقیقا. و برای همین هم هست که مجبوریم از اعضای شهر هم کمک بگیریم. "یونگی آهی کشید و دوباره به پشتی مبل تکیه داد. همه چیز کم کم داشت شبیه خواب امگا می‌شد.

                            ***
کیهیون همونطور که به خشک کردن ظرف ها کمک می‌کرد آه کشید. جین سرش و بالا برد" باز چی شده؟ "
_ منظورت چیه که چی شده؟ هر لحظه ممکنه سربازایی که قرار بوده مراقبمون باشن بهمون حمله کنن و مثل همیشه هیونوو  هم قراره اونجا باشه.

The Black Army | YoonminDove le storie prendono vita. Scoprilo ora