قسمت سی و سوم : قهوه و وانیل
بتا با آرامش نفسش رو بیرون داد و با انگشتهاش دست مرد رو که زیر سرش بود نوازش کرد. با اینکه گفتن اینکه میخواد شب رو اونجا بمونه به مادرش واقعا خجالتآور بود، ولی ارزشش رو داشت. مو بنفش حالا از همیشه آرومتر و خوشحالتر بود "نامجون؟"آلفا گرهی دست راستش رو دور کمر جفتش محکمتر کرد و درست زیر گوش مرد زمزمه کرد "هوم؟"
مو بنفش سرش رو به سمت مرد که چشمهاش بسته بود چرخوند و زمزمه کرد "هنوز عصبانی هستی؟" آلفا نفسش رو بیرون داد و چشمهاش رو باز کرد تا نگاهش رو به جفت زیباش بدوزه. مردی که هربار با نگرانیهاش قلب مو نقرهای رو گرم میکرد. لبخندی زد و بعد از نوازش گونهی بتا جواب داد "نه عزیزم. عصبانی نیستم. به نظر میرسید هیئن ازش خوشش بیاد و سون مینهیوک هم به نظر آلفای خوبی میاد. احتمالا فقط باید آرزو کنم جفت هیئن هم به خوبی مال من باشه."
جین به خاطر اون حرف خندهای کرد و کاملا تو بغل آلفا چرخید تا بتونه مقابلش قرار بگیره. تارهای نقرهای رنگ مرد رو از روی پیشونیاش عقب داد و پرسید "پس چرا هنوز رایحهات تنده؟"
مرد اینبار با شیطنت خندید و سرش رو جلو تر برد تا فاصلهی صورتهاشون فقط به چند سانتیمتر برسه "چون نزدیک راتمه هیونگ."
گونههای بتا بلافاصله رنگ گرفتن و پسر آب دهنش رو قورت داد. اصلا چرا باید انقدر سوال میپرسید؟
آلفا با دیدن گونههای رنگ گرفتهی جفتش خندهای کرد و انگشت سبابهاش رو جلو برد تا صورت پسر رو نوارش کنه "چرا خجالت کشیدی هیونگ؟ من که چیزی نگفتم. فقط گفتم نزدیک راتمه."
بتا با دوباره شنیدن اون کلمه مشتی به سینهی مرد زد و با اخمی غیرواقعی گفت "میشه انقدر تکرارش نکنی؟"
مو نقرهای خندید و سرش رو عقب انداخت "خودت اول پرسیدی جین. من که چیزی نگفتم. فقط گفتم نزدیک را..." بتا با گذاشتن دستش رو لبهاب باریک نامجون حرفش رو قطع کرد و آلفا با چشمهای کنجکاوش به اخم بتا و چشمهای شرمزدهاش خیره شد. لبهاش رو حرکت داد و وقتی دست گرم مرد رو بوسید، چشمهای جین گشاد شد و دستش رو عقب کشید. آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو از صورت آلفا گرفت.مو نقرهای با دیدن جفتش که تو فکر فرو رفته، لبخندش رو خورد و انگشتهاش رو به سمت تارهای بنفش بتا برد "جین، چیزی..." مرد سرش رو بالا برد و بلافاصله حرف آلفا رو قطع کرد "دقیقا چند روز دیگه؟" نامجون لحظهای ساکت موند و بعد جواب داد "فکر کنم پس فردا. برای چی هیونگ؟"
بتا نفسش رو بیرون داد و بعد از مشت کردن دستش زیر پتو، دوباره نگاهش رو بالا برد تا به چشمهای هميشه گرم مرد خیره بشه. از حرفی که میخواست بزنه مطمئن نبود اما دیدن نگاه گرم آلفا و انگشتهاش که به آرومی سرش رو نوازش میکردن، باعث میشد ترسی از زدن حرفش نداشته باشه. اون مرد جفتش بود و تونسته بود تو این مدت کم به خوبی اعتماد و علاقهی جین رو به دست بیاره "م-میشه من...یعنی میخوای که من... تو دوران راتت پیشت باشم؟"
YOU ARE READING
The Black Army | Yoonmin
Fanfictionکاپل : یونمین کاپلهای فرعی : نامجین، چهسو، سوهو(وانآس) & چریونگ (ایتزی)، شوکی ژانر : فانتزی، امگاورس، اسمات، انتقام شب های تیره و روزهای روشن میگذشتند. فصل ها عوض میشد و آدم ها به سمت سرنوشتشون سفر میکردن. دنیا مثل همیشه چرخهی طبیعت رو میگرد...